روزی سه شنبه را کلا مرخصی گرفتم . آ دربست نیشستم بالاسری ساکم.
جوراب --->به تعداد روزهای مسافرت.
روسری آ مقنعه ---> به تعداد ایام سفر.
مانتو آ شلوار --->هر دو روز یک عدد.
چادر ---> هر دو روز یک عدد.
لیوان.مسواک.خمیر دندان......---> به میزان لازم.
پلاستیک فریزر. دستمال کاغذی. ....---> تا حدی که کیف آ ساک جا داشته باشه.
کاغذ.مداد. خودکار. ---> به میزان لازم.
.
.
خلاصه آنچنان مرتب آ منظم جاسازی کردم که عمراً کسی بتونه یه چوب کبریتم تووش اضافه کنه.
ساعت از 8 گذشته بود که زدیم بیرون. پیش به سوی فرودگاه.
و اما فرودگاه : غیر از پرواز های معلوم الحال کیش آ قشم آ تهران آ..........دوتا پرواز برای مشهد بود که بازم خدارا شکر همسفریای من که از طرفی آژانسی ثامن بودن, یوخده به زائر شبیه تر بودن. الباقی ظاهراً که توریستایی بودن که به شوقی سرزمین موجهای آبی آ غیره آ ذالکی مشهد اومده بودن به سمتی مشهد مقدس........
خب از شانسی خبی ما توو کلی پروازی ما یه دختر خانومی جینگوله مستان بودن که درست وری دلی ما جاشون بود. بنده خدا یوخده که نه خیلی بیشتر از یوخده یه طوریشون شد که صندلیشون چسبیده بود به یه دختری املی چادوری.............ویشششش. منم که از همون اول خنده م گرفته بود . آخه امام رضا. قربوندون برم من خوابم میاد. این دختره نازک-نارنجی که نیمیزارد من راحت باشم که. بنده ی خدا از اون مشهدیایی بود که وضعیت مالیشون آنچنان مشکل داشت که نتونسته بودن زیاد خرجی سرآ لباسشون بکنن . اینارا از کمبودی پارچه توو جریانی دوختی لباساشون عرض میکنم. گفتم شاید به شخصیتشون بر بُخورد وگرنه یوخده شبی چهارشنبه ای بهش صدقه میدادم-ثواب داشت-
تغریبا یکساعت آنیم طول کشید تا مشهد. وارد آسمونی مشهد که شدیم خلبان از سرمای مشهد خبر داد. سرد بود هوای فرودگاه .
آدرس گرفتم: چهار راه دانش. سر نبش. بالاسری بانک صادرات. هتل هشتمین ستاره.