خوانساری صدام کرد. از خواب که پِریدم. پرسیدم ساعت چَندِس؟ مادرش گفتن پاشو که ساعت دیگه از یک گذشت.
واااااااااااااای . جوابشونا که شنیدم یه آهی بلندی از عمقی جونم کشیدم آ چشام پری اشک شد.
فرصت از دست رفده بود آ من دیگه وقت نداشتم برای زیارت آخر. یه خداحافظی با آقام-امام رضا(ع)-برم حرم.یه آهی دیگه کشیدم آ گفتم طوری نیست. خب دیگه لیاقتم تا همینجا بودس.آقاجون بازم ممنون, تشکر. همینشم از سرم زیاد بودس.
بروبچا داشتن آماده میشدن تا برن پایین برای ناهار آ از همون طرفم برن حرم(آخه اونها امشب هم مشهد میمونن).برآبچای کاروان قرارس صبحی شنبه برگردن. من قبلا با آقای ابراهیمی هماهنگ کرده بودم. من امروز هوایی برمیگشتم اصفهان. اما بروبچای سایت وصله همگی زودتر اومدن آ دیرتر برمیگردن.خوش به سعادتشون. من که دیرتر اومدم آ زودترم بر میگردم آ زیارت آخری هم نتونستم برم محضری امام رضا(ع) آ حداقل یوخده معذرت خواهی کنم که اگه مهمون خبی نبودم براشون به بزرگواری خودشون ببخشن ..آه....
با برآبچا(ساقی رضوان آ خوانساری آ ...) خداحافظی کردم آ رفتم سری ساکم تا وسایلما جمع کنم.توو اتاق تنها شده بودم. یوخده که نه خیلی برام سخت شده بود. این بغض انگار داشت زیادی سنگین میشد. د آخه من ..... یادم افتاده بود به ساقی رضوان آ زیارت رفتنهاش. اینکه این دختر همش توو حرم بود. تمام نماز آ دعا آ زیارتهاش توو حرم آقا بود. با اکثر جاهای فرهنگی حرم رضوی هم آشنا. دیروزم که برا نمونه چندتا از این برگه های مسابقه فرهنگی که توو صحن جامع رضوی دمی این باجه فرهنگیا بینی زائرا تقسیم میکنن با خودش آورده بود. داد منم یکیشا از روو دستی خودش پر کردم. قرار شد خودش ببره تحویل بده. خوش به سعادتش همه جاوای فرهنگی حرم رضوی را سر زده بود. از همه جا آ همه چی خبر داشت.خوانساری هم توو همین مایه ها بود. نمازاشا همیشه همراه مادرش توو حرم.فکر کنم , این وسط فقط من خیلی خراب کردم ... (قات زده بودم اساسی......)
داشتم جمع آ جور می کردم که گوشی موبایلم زنگ خورد. یه شماره ثابت مشهدی بود .اولش فکر کردم مالی برآبچای وبلاگی مشهدس. اما غریب بود. تلفنا جواب دادم:...........
خانم پاکروان؟
:از بخش مسابقات فرهنگیِ حرم رضوی تماس میگیرم. شما دیروز ,توو مسابقه شرکت کرده بودین؟
:انشالله که هنوز مشهد هستین؟
:شما توو مسابقه ی ما برنده جایزه .....شدین.
واااای امام رضا فدات بشم. امام رضا قربونت برم. امام رضا .......... امام رضا میدونستم. میدونستم عیدیما میدین ....میدونستم نمیزارین اینجوری برم.....دیگه وقتی برا گرفتنی عیدیم از دست خادمای امام رضا نبود آ دیرم شده بود. ولی همین باعث میشد به محضی برگشتنم به اصفهان, پا وایسم آ خانواده ی مکرمه را مشهدیشون کنم. تا بلکی بتونم عیدیما بگیرم. من که جونما میدم ولی عیدیما به کسی نمیدم .....
یه نفس راحت کشیدم.