سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

رسیده وا نرسیده اعلام شد وخیزین بیایین پایین نهار که اگه دیر کنین دیگه از نهار خبری نیست. بعدی نهار یک ساعتی خیری سرمون استراحت داشتیم آ بعدش توو سالن اجتماعاتی هتل یکی از خدام فرهیخته ی حرم رضوی اومده بودن برامون هم از کرامات آقا می گفتن و هم از آداب زیارت. جلسه ی خوبی بود ولی من شرمنده خودم شدم چون نصفشا خواب بودم.
بعد از ظهر ظاهرا برای نماز مغرب و عشا فقط برنامه حرم و زیارت داشتیم. و البته بعد از اونم مسابقه  دارت (جام آیه های تمدن) بروبچای اصفهان اتاقی 64 امتیازشون بدکی نشد ولی بروبچای 62 کارشون خب بود آ به فینال رسیدن.

تخته دارتا برای اینکه دیوار کمتر سوراخ بشد چسبونده بودن به تابلو برقی طبقه. خب اینم تنها راهی بود که به مخی این جماعت میرسید.
اما شبی 4شنبه بود آ اونا که دلشون همیشه جمکرانی بود الآن دلشون پر می کشید برا آرامشی که گوشه ی رواقی امام رضاشون می تونستن بچشن.
یکیشون داشت زمزمه میکرد:
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟ / تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد / یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار / خسته از این زندگی با غصه های بی شمار

به حال آ احوالشون حسودیم شد ولی خب چیکار کنم ...من دو روز بود نخوابیده بودم آ دیگه مخم داشت تاب ور میداشت . دیگه بیشتر از این بیخوابی را تحمل نداشت.
خلاصه ، بروبچا ماوَم مربیشونا راضی کردن تا برای نمازی صبح برن زیارت.منم به شرطی که توو دعاواشون یک خط درمیون مربیشونا دعا کنن اجازه بششون دادم.
 


سلام علی ال یاسین

آقاجون سلام  آ عرضی ادب. آقاجون امروز جمعه س  آ روزی تولدی شوما. امروز روزیس که به ما گفتند:
شاید این جمعه بیاید شاید.

امروز میتونست از بهترین روزهای عالم آفرینش باشد.
امروز میتونست از بهترین روزهای زندگی ما زمینیا باشد.
امروز میتونست از بهترین روزهای عمر مسلمونا باشد.
امروز میتونست از بهترین روزهای  زندگی شیعیان باشد.
امروز میتونست از بهترین روزهای عمری من باشد.
امروز میتونست از بهترین روزهای ...... ولی هنوزم همگیمون توی انتظار موندیم . نه اینکه بخوام نق بزنم آ بگم چرا بازم نیومدی یا .نه .آخه خودم دیگه فهمیدم که :
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است.

 

آقاجون اگه خدا بخواد آ امام رضا بطلبند آ رئیس و رئسای شرکتمون مرخصی بدند...........هفته ی آخری ماهی شعبونا میام مشهد. وری دلی امام رضا. یه گوشه سفریه رحمت و برکتی که تو حرم آقام امام رضا پهنس میشینم بلکی یه لقمه ی پر برکت هم با مه کرامت کردند.
آقاجون خیلی وقت بود از عمقی جان برای رفتن و نشستن و چشم دوختن و گپ و گفتگو با زائرای آقام امام رضا آ خادماشون آ ........آ خودشون نفس ، نفس میزدم. آه میکشیدم.......... آ میسوختمااااااا.........می سوختم.
خدا را صدهزار مرتبه شکر .
آقاجون انشالله اگه نصیبم شد آ روزیم شد ، امیدم به دستهای یاریگر شماست.که یکی از بهترین آ پربارترین سفرهای عمرم باشه.
انشالله. 

 


این بسیجی از ره دور آمده
همسفر با فرقه ی نور آمده
میگشتم........ میگشتم و چشم به گوشه گوشه ی پادگانه دوکوهه ای که حالا پر از بروبچه های کاروانهای راهیان نور شده بود می دوختم..... چشمم به عکس حاج احمد متوسلیان افتاد :
دیده را با خاطراتت نم کنم
خاک پاکت سرمه ی چشمم کنم
یادم افتاده بود به تک تک سرداران و فرماندهان شهیدی که سالهای دفاع مقدس رو اینجاها زندگی میکردن....
آه سرداران چه غوغا میکنید
عشق را نادیده امضاء میکنید؟
بی شما دریا سرابی بیش نیست
دیده را هستی نقابی بیش نیست
وای بر من ، وای بر من دیده را آهم گرفت
حاج احمد سدِ راهم را گفت
این همان فرمانده ی هوشیار ماست
هست جاویدالاثر . سردار ماست
حاج احمد: ما هنوز آماده ایم
دست در دستِ شهادت داده ایم
از هوایِ حس و دلتنگی بگو
در کدامین جبهه میجنگی بگو
ما مگر فرمانبر تو نیستیم؟َ
بی حضور تو کسی را کیستیم؟؟
روی بوومِ دل ، عزارت میکشیم
تا ابد ما انتظارت میکشیم