سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

رفتیم سر مزار عالم و دانشمند بزرگ سیدعلی قاضی طباطبایی.

http://hajj.ir/_Shared/_Sites/Site(14)/ehsan/vaadi/vadi%2092.07%20(22).jpg

آیةالله قاضی طباطبایی متولد تبریز هستن ولی از سن 26 سالگی مشرف شدن نجف. 27 سالگی به درجه اجتهاد رسیدن. و در سن 83 سالگی در نجف اشرف وفات کردن. و در قبرستان خانوادگیشون در وادی السلام به خاک سپرده شدن.

آیةالله قاضی طباطبایی سه نسل شاگرد پرورش دادن.

*. آقای بهجت 17 سالشون بوده که میان نجف محضر آیةالله قاضی و بعد به دلایلی برمیگردن پیش پدرشون.

**. علامه طباطبایی اول جوونیشون میان به مدرسه صدرِنجف , هنوز هم  آیةالله قاضی طباطبایی رو نمیشناختن. ایشون میفرمایند دیدم یک مرد بزرگ و نورانی اومدن از کنار من رد بشن زدن روی شونه ی من و اسمم رو پرسیدن و بعدفرمودن: (جوون دنیا میخوایی نماز شب-آخرت میخوایی نماز شب) و این اولین دستورالعمل آیةالله قاضی طباطبایی به مرحوم علامه طباطبایی.

حالا از آیةالله قاضی طباطبایی میخواییم که کمکمون کنند موفق باشیم در نماز شب.

خیلی از همسفرای اهل معنا دودستی متوسل شده بودن به آقا...

 


 صبح کله سحر بعد از نماز صبح راهی وادی السلام شدیم. رفتیم برسر مزار پیامبران قوم عاد و قوم ثمود .

http://hajj.ir/_Shared/_Sites/Site(14)/ehsan/vaadi/vadi%2092.07%20(18).jpg

حضرت هود(علیه السلام) که پیامبر قوم عاد بود.
و
حضرت صالح(علیه السلام) که پیامبر قوم ثمود بود.

هوا هنوز روشن نشده بود و خادم مرقد هنوز از رخت خوابش بلند نشده بود. صبر کردیم تا حضرات لطف کنند از جاشون وخیزند آ لطف کنند دربی مزار رو باز کنند. بعد از زیارت هم یوخده نشستیم تا روحانی کاروان ازقوم عاد و قوم ثمود برامون بگن.

*==> اینکه قوم عاد, مردمی ثروتمند و نیرومند بودند و عمرهای طولانی ,درآمدهای سرشار و سرزمینی آباد داشتند. حضرت هود(علیه السلام) زحمات بسیار کشید و همواره اونها رو به پرستش خدای یکتا دعوت میکرد.ولی اونها حضرت هود رو اذیت میکردند.
اونها کم کم غافل شدند و به سرکشی , طغیان و بت پرستی پرداختند... عاقبت قهر خدا نمایان شد , باران نبارید, قحطی آمد و خشکسالی همه جا را گرفت...

*==>اینکه قوم عاد به سبب گناهان خودشون نابود شدن و خداوند سرزمین و املاکشون رو به قوم ثمود ارزانی داشت. قوم ثمود اون سرزمین رو بیش از پیش آباد کردن. اونها هم مثل قوم عاد در ناز و نعمت به سر میبردند. خداوند حضرت صالح(علیه السلام) را بر آنها مبعوث کرد. اما اونها ایشون رو به تمسخر گرفتند و سرزنش کردند. تنها عده ی کمی از مردم خردمند به او ایمان آوردند و توانگران خودسر از او معجزه میخواستن. بااینکه حضرت صالح از دل کوه شتری رو برانگیخت باز هم بهانه ها آوردند و ایمان نیاوردند. هم شتر رو کشتند و قصد حمله به حضرت صالح و یارانش رو داشتند که مورد قهر الهی قرار گرفتند. صاعقه ای آمد و همه در خانه های خودشون جان باختند.

روحانی کاروان بروبچه ها رو جمع کردن و یه تاریخچه ی مختصری برامون گفتن.

 بعد از اونجا هم راهی شدیم , سمت دیگه ی وادی السلام...

 


روبروی حرم , چند قدمی حرم که رسیدم. چشمم که به گنبد حرم آقا امیرالمومنین(ع) قفل شد دیگه ایستادم, ایستاده بودم  و زمزمه میکردم:

آقاجون پاسخ لطفت گناه آورده ام.
آقاجاون. یا علی,اگه یه نگاه به دلم کنی همه چی دسدتون میاد ... دلی ز فرت معاصی سیاه آورده ام...
مولاجان فقیر درب خونت اومده. باورم نشده هنوز به این راه بکشونی...
آقاجون من کجا و حرم باصفات کجا... همش لطف خانوم فاطمه ی زهرا(س) بوده.... تا فاطمیه تموم شد بلیط سفرم رو کف دستم گذاشت...

خانمم یه روزی صدا میزد:"من فاطمه ام غصه زمینگیرم کرم. بیداد ستمگران ز جان سیرم کرد. بیهود نشد سفید موی سر من , چون خانه نشینی علی پیرم کرد......."

اذن دخول و سلام به پیشگاه امیرالمومنین,ابالحسن والحسین, علی بن ابی طالب (ع).

 

Najaf

السلام علیک یا علی بن ابیطالب. یا امیرالمومنین. یا حجة الله ...

اولین زیارت را رفتیم. اولین سلام را... اولین نماز را... هنوز جسارت داخل رواق رفتن را نداشتم. بهم گفته بودن لحن کلامت رو مراقب باش...
اون شب سخت گذشت. سخت. ولی شیرین بود. ماندگار. مقدمه کلامم با آقا این بود: (خانم فاطمه زهرا بلیط سفر را صادر کردن. حالا اومدم محضر شریف شما مُهر کیفیت , مجوز برای کیفیت سفر بگیرم. نمیدونم نسبت به چی اجازه برای عمق بخشیدن به سفرنامه صادر میکنید ولی اومدم بگم سفر اولم به نجف ,کوفه ,کربلا ,سامرا و کاظمین هست و من عاجزانه از خود شما که صاحب خانه اید دست یاری میطلبم.)

همینطور که داشتم روبروی آقا امیرالمومنین زیارت میکردم , عراقیایی رو میدیدم که امواتشون رو برای طواف دور ضریح میارن.....

برای دور هم جمع شدن و زیارت دسته جمعی کاروان , مقابل ایوان طلا وعده کردیم و با هم برگشتیم. با ماشین رفتیم و با ماشین هم برگشتیم, ولی ظاهرا مسیر چندان طولانی هم نیست. قرارگذاشتیم سحر برای نماز صبح پیاده راهی بشیم. برای شام برگشتیم هتل. رستوران طبقه ی پنجم بود و اتاق ما طبقه چهارم. از سروصدایی که توو اتاق ما میومد میشد آمار ساعات کاری رستوران رو گرفت.

هنوز آمار خاصی از همسفریا ندارم. دخترخانومی که با مامان و بابا برای بار دوم مشرف شدن خیلی تعجب کرده بود که بنده با اخوی مهربانم تشریف آوردم. خانوم معلمی که ظاهرا زانوش رو به تازگی عمل کرده هم بیشتر با استاد آشپزباشیمون رفیق هستن. یه خانوم وکیل یا خانوم مدیر دیگه هم هستن که من تاامروز فقط میدونم حتما اداری هستن و کارمند. دو-سه تا هم زوج جوان همسفرمون شدن. الباقی هم با فرزندان جوانشان همسفر شدن.


یکی دوتا کاروان دیگه هم همسفرمون بودن.حاج آقا جعفری (استادمون بودن,با بعضی بروبچ وبلاگی رفته بودیم یکدوره تفسیر سوره ای شاگردیشون رو کردیم) هم توو فرودگاه داشت ساکهای خودش و خانوادش رو جابجا میکرد. کربلایی شده بود , ولی پروازشون جلوتر از ما بود.

  داخل هواپیما تذکر دادن که ساعتها رو باید یوخده بیشتر از یکساعت جابجا کنیم. یه دخترخانوم دوساله توو کاروانی ما بود, همسفرمون بود, نمیدونم کجا نشستن. الباقی همسفریا هم حداقل تا اون لحظه برام کاملاً ناآشنا بودن. هرچی نگاه کردم همسفریام رو ندیدم. ظاهراً شماره صندلیامون زیاد فاصله دار شده. فعلاً خوابم میاد . تا برسیم نجف باید از دقایق استفاده ی بهینه کرد.

Cute

نماز ظهروعصر را تووی فرودگاه نجف به جماعت برگزار کردیم.
بعد از نماز , همگی ساک به دست. کشون-کشون رهسپار هتل شدیم. هوا کمی گرم بودخسته کننده و کفِ دریای نجف اندکی آب. مثل اینکه در نزدیکی سواحل دریای نجف هتل گرفته بودیمتبسم. هنوز چشمهای تشنه ی ما جستجو میکرد. راننده ی مهربان و اندکی زرنگمون اول کار مارو دم یه فندق عراقی دیگه پیاده کرد. ولی انگار نشناخته بود بچه اصفانیارو. محترمانه و با نرمی پنبه سربریدیم (وژدانن بلایی سرش نیاوردیم. ولی خب نگذاشتیم سرمونم شیره بماله)...

همه مشغول بودن. هرکس به نوعی, و همه برنامه ریزی شده بودن. حدیث کسام رو که میخوندم, سلامهای زیارت عاشورا رو کسی زبر گوشم زمزمه میکرد...

همسفریها اکثراً سفرهای دوم به بالا بودن. اخوی گرامی گه گاهی هوای منو هم داشت... ظاهرا روحانی کاروان میخواستن کاروانشون رو زنونه-مردونه کنن. خب الحمدالله منصرف شدن, شکر خدا. من از همون اول کار همه چیز این سفر رو سپرده بودم دست خودِ خانم فاطمه زهرا(س). من اومده بودم یه سفر زیارتی, وقتی برای آشنایی و تقویت روابط عمومی و غیره و ذالک نداشتم... 

سعی میکردم سلولهای خاکستری مغزم هدر-رفت انرژی نداشته باشن. اینجا نجف بود... تووی کتاب دعایی که دستم بود به سند کامل الزیارات نقل کرده بود از امام صادق(ع) که فرمود: بدان وقتی که امیرالمومنین (ع) را زیارت میکنی, در واقع استخوان آدم و بدن نوح و جسم علی بن ابی طالب (ع) را زیارت کرده ای.

کتاب باارزشی توو دستم بود. راهنما...

اذن دخول و سلام به پیشگاه امیرالمومنین,ابالحسن والحسین, علی بن ابی طالب (ع).

هنوز ملکه ذهنم هست. به نیابت آقام امام زمان عج سلام میدم, قدم برمیدارم, پیش میرم و زیارت میکنم.

     http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/pakravan/686bd044f79340e69ef561c45e008369.jpg

به نیابت از شهید سیدحسین حسینی. شهید سید مسعود رشیدی. حاج آقا رحیم ارباب. حاج خانم امین. آیت الله اشرفی اصفهانی. آیت الله شمس آبادی...

به نیابت از همه اونهایی که مشتاق این زیارت بودن و التماس دعایی داشتن...

 


خداحافظی که میکردم , هر کدام درسهایی داشت که خیلی برام ارزشمند بودن. ارزشمند.

بابا صبح فرمودن امروز حاج آقا دعوت کردن برای روضه مادرشون فاطمه زهرا(س)... امروز ظاهراً روز آخر روضه بود.

نزدیکای ظهر بود رسیدیم. همون دم درب منزلشون . توی کوچه. روو زمین نشستم. آخه اگه می خواستم برم توو, باید خیلی وقتما از دست میدادم تا یه جایی برای نشستن پیدا کنم. من همینجووریشم دیر رسیده بودم. روحانی بزرگواری که مشغول سخنرانی بودن نکته های بروز و مشکلات فکری خانواده ها رو مطرح می کردن...

The first day of Muharram

گذشت و جلسه روضه ختم شد. یعنی دعای ختم جلسه رو هم خوندن....

راستش خیلی وا رفتم که قسمتی من از این روضه چقدر کم بودس......

بابا فرمودن نه بمونین. حاج آقا خودشون هم منبر میرن.هنوز حدیث کسا رو نخوندن. یوخده دلم قوت گرفت. رفتیم توو.نماز جماعت اقامه شد و حاج آقا رفتن بالای منبر و کلام رو شروع کردن. من زیر درخت توت نشسته بودم. 120 بار امن یجیب المضطر اذا دعاه و ...  ..از مضطرها گفتن( از مضطری که میان کوچه مادرش رو زدن- از مضطری که کودک شیش ماهش رو روو دست پدرش زدن- مضطری که با چوب رووی لبهای پدرش میزدن...).....

حج آقا اون روز خیلی چیزا بهم یاد دادن, گوشزد کردن, تذکر دادن, یادآوریم کردن,....... آ دستی آخرم آرووم بشم گفتن بچه حواست جمع باشه شرمنده خانوم فاطمه زهرا(س) نشیاااااا. حواسد جمع باشه. به هرحال بعدی صدوبیست سال تشریف بردی اون دنیا رووودبشه دست به دامان خانوم بشی. دست به دامان فرزندانشون بشی.......... حواسد جمع باشه برا کی کار میکنی.خدای ناکرده جلو هرکس آ ناکسی خَم نشده باشی. 


ظهر عاشورا...........

ظهری عاشورا شد. تک تک یاران امام شهید شدن...

The Second Day of Muharram

عاشورا از ظهر گذشت ...
سپاه اباعبدالله سربازانش همه شهید شدن در راه اهداف سرور و سالارشون....شهید شدن.....
فرزندان امام.... علی اکبر حتی علی اصغر... برادران امام , حتی ساقی کربلا... برادرزاده ها , قاسم , حتی عبدالله...

 

کاش امروز بشود آنچه باید ......

نیمیدونم دلهامون رو این شبها و روزها  آماده یوخده تحول کردیم؟

بیبین من آ شوما به هر حال این شبها و روزها توو روضه ها شرکت کردیم آ پا انواع و اقسامی منبرها نیشستیم. مگه نه؟
خب . پس چه اون حضرات سطحی نگر تیکه بندازند, چه نندازند . من آ شوما توو روضه های امام حسینمون بودیم آ هستیم. ما برا شرکت توو مراسمی عزاداری امام حسینمون _ فرزند فاطمه زهرا(س) جدّ امام زمانمون_ رفتیم آ به سروسینه زدیم. ما برا وسیع شدنی دیدگاهمون پا منبری بعضی اساتید نشستیم. امیدمونم به اینس که تحویلی لازم توو افکارمون ایجاد شده باشد. اونقدری که پَسی این شیطونیا رفیق آ رفقا.........همکلاسیا...........همکارا..... بر بیایم.

انشالله از فردا وقتی حضراتی که از خودشون هیچی ندارند آ تمومی حرفاشون, کلمه به کلمه ی پچ پچ کردناشون کپی شده از شبکه های ضدی نظامشونس شروع می کنند به تیکه انداختن (تمسخر روضه خونی ها, گریه کردنها , زنجیر زنی ها.....  آه و ناله ازگرونیا و یادآوری سختیای زندگی تک تکمون) بتونیم به بهترین روش و به آرامی به زمین گرم و نرمشان بنشانیمشان , آنچنانی که به شیرین ترین روش روشنایی فسفرخانه هامونا روو نمایی کنیم از برایشان.

انشالله.