ساعت 4آنیم بود که بی سرآصدا بلندشدیم برای نماز آ برا اینکه سرویس بهداشتیا شلوغ نشه اول خودمون نمازامونا خوندیم بعد بروبچارا بیدار کردیم. البته با کمال مهربانی(آروم صداشون میکردیم, کمی هم کفی پاواشونا قل-قلی می کردیم)
توو خوابی بعداز نماز بودم که توتونچی مهربان اومدس بیدارم میکنه که آباجی میای؟؟؟
عرض کردم کوجا؟
فرمودن پذیرش.
عرض کردم : یعنی تا دمی دری ورودی اردوگاه پیاده؟؟؟؟شرمنده من خوابم.
.........
صبحانه را که خوردم راه افتادم سری میزی بروبچا جهت سلام آ احوالپرسی آ ...... خانوم کریم (مسئول امور بانوان اردوگاه) دیدم. صندلیا کشیدم پیش تا بیشینم کنارشون , که سه تا بسته صبحانه همراه یه عالمه نون دادم دستم . خب منم یه اصفانی مهربون آ دلنازک آ ایثار گر....پیشقدم شدم آ عرض کردم بدین دستی خودم میبرم براشون. (اینا صبحانه بروبچایی بود که در قسمت پذیرش خواهران و برادران بودن).
بعداز کلی پیاده روی توو محیطی سرسبز آ با صفای اردووگاه رسیدم به ساختمانی پذیرش-همونجا که 30-40 تا پله داشت- دری ورودیا که واا کردم .......
اوخی . بندگانی خدا .....
سرکار خانومی توتونچی معروف آ سرکار خانومی دهقان. تشنه آ گشنه آ هلاک....... منتظری صبحانه آ یه قلپ آب.....جیگرم براشون کباب شد.
به محضی اینکه متوجه ی محتوایی بسته ای که دستم بود شدن, اصلا مهلت ندادن تعارفشون کنم. واقعا متاثر شدم .
توو مسیر به سمتی سالن سینما, عکاس بزرگ سرکار خانومی شکارچی را دیدم. قربونشون با پرادوشون رفتیم. توو راه کلی سلام آ احوالپرسیا کردیم آ آمار دادیم آ گرفتیم. افتتاحیه یه دو -3 ساعتی طول کشید. چشممون به جمالی خیلیا روشنا شد.