دست خط ...
خوانساری صدام کرد. از خواب که پِریدم. پرسیدم ساعت چَندِس؟ مادرش گفتن پاشو که ساعت دیگه از یک گذشت.
واااااااااااااای . جوابشونا که شنیدم یه آهی بلندی از عمقی جونم کشیدم آ چشام پری اشک شد.
فرصت از دست رفده بود آ من دیگه وقت نداشتم برای زیارت آخر. یه خداحافظی با آقام-امام رضا(ع)-برم حرم.یه آهی دیگه کشیدم آ گفتم طوری نیست. خب دیگه لیاقتم تا همینجا بودس.آقاجون بازم ممنون, تشکر. همینشم از سرم زیاد بودس.
بروبچا داشتن آماده میشدن تا برن پایین برای ناهار آ از همون طرفم برن حرم(آخه اونها امشب هم مشهد میمونن).برآبچای کاروان قرارس صبحی شنبه برگردن. من قبلا با آقای ابراهیمی هماهنگ کرده بودم. من امروز هوایی برمیگشتم اصفهان. اما بروبچای سایت وصله همگی زودتر اومدن آ دیرتر برمیگردن.خوش به سعادتشون. من که دیرتر اومدم آ زودترم بر میگردم آ زیارت آخری هم نتونستم برم محضری امام رضا(ع) آ حداقل یوخده معذرت خواهی کنم که اگه مهمون خبی نبودم براشون به بزرگواری خودشون ببخشن ..آه....
با برآبچا(ساقی رضوان آ خوانساری آ ...) خداحافظی کردم آ رفتم سری ساکم تا وسایلما جمع کنم.توو اتاق تنها شده بودم. یوخده که نه خیلی برام سخت شده بود. این بغض انگار داشت زیادی سنگین میشد. د آخه من ..... یادم افتاده بود به ساقی رضوان آ زیارت رفتنهاش. اینکه این دختر همش توو حرم بود. تمام نماز آ دعا آ زیارتهاش توو حرم آقا بود. با اکثر جاهای فرهنگی حرم رضوی هم آشنا. دیروزم که برا نمونه چندتا از این برگه های مسابقه فرهنگی که توو صحن جامع رضوی دمی این باجه فرهنگیا بینی زائرا تقسیم میکنن با خودش آورده بود. داد منم یکیشا از روو دستی خودش پر کردم. قرار شد خودش ببره تحویل بده. خوش به سعادتش همه جاوای فرهنگی حرم رضوی را سر زده بود. از همه جا آ همه چی خبر داشت.خوانساری هم توو همین مایه ها بود. نمازاشا همیشه همراه مادرش توو حرم.فکر کنم , این وسط فقط من خیلی خراب کردم ... (قات زده بودم اساسی......)
داشتم جمع آ جور می کردم که گوشی موبایلم زنگ خورد. یه شماره ثابت مشهدی بود .اولش فکر کردم مالی برآبچای وبلاگی مشهدس. اما غریب بود. تلفنا جواب دادم:...........
خانم پاکروان؟
:از بخش مسابقات فرهنگیِ حرم رضوی تماس میگیرم. شما دیروز ,توو مسابقه شرکت کرده بودین؟
:انشالله که هنوز مشهد هستین؟
:شما توو مسابقه ی ما برنده جایزه .....شدین.
واااای امام رضا فدات بشم. امام رضا قربونت برم. امام رضا .......... امام رضا میدونستم. میدونستم عیدیما میدین ....میدونستم نمیزارین اینجوری برم.....دیگه وقتی برا گرفتنی عیدیم از دست خادمای امام رضا نبود آ دیرم شده بود. ولی همین باعث میشد به محضی برگشتنم به اصفهان, پا وایسم آ خانواده ی مکرمه را مشهدیشون کنم. تا بلکی بتونم عیدیما بگیرم. من که جونما میدم ولی عیدیما به کسی نمیدم .....
یه نفس راحت کشیدم.
از دیشب تا حالا توو حرم اقام .....خیلی خوش گذشت.چسبید. آقاجون تشکر. خیلی ممنونم. لطف کردین. خیلی به این زائری بی دست و پاتون محبت کردین. آقاجون اینقدر دلتنگ چنین شبی بودم که نگوووووو.قربونتون.
دیگه کم کم باید برای نماز صبح آماده میشدم.چه زود گذشت.
نمازی صبح توو ایوون طلا بودم. نمی دونم چرا, ولی از اینجا نیمیتونم دل بکنم. وقتی روو به قبله میشیتم آقا سمت راستم هستن , دقیقا شبیه موقعیتم وقتی حرم خواهرشون(قم-حرم حضرت فاطمه معصومه) توو ایون آینه میشینم.
یا امام رضا دیگه دارم میرم. داره تموم میشه. آقاجون دلم نمیاد..... بعد از نماز صبح دعای ندبه رو رفتم توو درگاه -توو همون ایوون طلا نیشستم , دلم میخواست هم صدای ندبه را بشنوم آ باشون دعا را بخونم آ هم چشمم به ضریح باشه(این آخرین نگاههایی بود که میتونستم به آقا داشته باشم) میخواستم تا میتونم چشمم سیراب بشه از نور آقا....... این چشمای کم سوی من این نفس کم جون من این دل کم توان من باید یوخده سیراب میشد.
وقتی ندبه تموم شد, دیگه هوا داشت روشن میشد که صدای نقاره خونه حضرت بلند شد, وای که چه صفایی داشت. زنگ زدم خونه, بابا گوشی را برداشتن, سلام آ احوال پرسی کردم آ گوشی را گرفتم سمتی نقاره خونه آ ضریح آقا,گفتم بابا صدا را فقط داشته باشین که خیلی باحالس, بابا نمیشد اینجا تنهایی بیشینم,جادون خیلی خالی بود...
بعد از حال آ احوالی مفصل با خانواده ی مکرمه , رفتم سراغی حج خانومی که نذریا را می گرفت . توو این حچ خانوما این یکی را خیلی دوسش داشتم. با یه شوغی رفتم جلو سلام آ احوالپرسی. پولایی را که بهم داده بودن تا تحویلشون بدما بهشون دادم. دست خودم نبود , از دیدنش خیلی خوشحال شده بودم.ولی... ولی این خادم بنده خدا مشغول خوندن قرآن یا شایدم کتاب دعایی بود که جلوش گذاشته بود. یه جورایی عینی ماس جوابما داد.
(شما اینجوری فرض کن که با یه هیجانی بری سمت یه عزیزی که از عمق جان دوستش داری. بری جلو آ با یه عشق آ شور و حالی باهاش سلام و علیک کنه .اونوقت اون یوخده راس راس نیگات کنه آ در جوابت فقط بگه :علیک سلام.........دوباره تو با همون شور آ حال یوخده قربون صدقش بری ...و اون در جوابت فقط یوخده خیره بشه توو چشمات )
خیلی سعی کردم باهاش در حد چند جمله همکلام بشم. تا بتونم بهش التماس دعا بگم. ولی ........ خدایی دست خودم نبود یکهو وارفتم. دست خودم نبود انگار در جواب سلامم توو گوشی خورده بودم . یوخده یوخده از لابلای زائرای دیگه که برای دادن نذریهاشون اومده بودن, یه قدم-یه قدم رفتم عقب. رووم به سمت آقا بود. دست خودم نبود. وارفته بودم.
اشکما پاک کردم. نمی خواستم دلم اینجوری برداشت کنه که شاید خود امام رضا هم نظرشون همینجوریا باشه... آ شاید از این سبُکبازی های من خوششون نیمیاد.از این که بشینم جلوی ضریح آقا آ با آقا عین اینکه جلوم نشستن حرف بزنم. درد دل کنم. مشورت کنم.... شاید.... وای نه . امام رضا به خدا نمی تونم چنین تصوری کنم که شمام ممکنه از رفتار من .....
نه.... یا امام رضا به خدا من قصد بدی نداشتما. من خیلی وقته اصلا این مدلی با خودی خدا حرف دلما میزنم ,این جوری با مادرتون (خانم فاطمه زهرا-س- ) حرف میزنم, همینجوری با .......... نه . نمی تونم .
سَرَما انداختم زیر آ با یه بغضی سنگینی راه افتادم سمتی هتل. نمی تونستم. اینکه یه خادم قدیمی آقام جواب منا اینجوری بده , یعنی ممکنه؟؟؟!!!... یه درسی باشه برا من ,که آقام میخواستن به من حالی کنن که دیگه این مدلی با آقام-سرورم-امام خودم-با ولی خودم ... اینجوری همکلام نشم. سعی کنم با ادب و احترام بیشتر, عینی یه آدم سرسنگین وارد صحن که میشم , سلام بدم آ اذن دخول بگیرم آ سرما بندازم زیر آ برم یه گوشه بشینم آ به جای اینکه یه زیارت خوندنم یک ساعت طول بکشه آ روو جمله جمله هاش کللی حرف آ حاشیه برم. بیشینم به جاش 4 تا زیارت به نیابت بخونم تا بلکی یوخده ثواب برده باشم آ یوخدم اموات آ گذشتگان یه بهره ای برده باشن. به جا اینکه دو ساعت فقط زل بزنم به ضریح آقا آ با آقا حرف دل بزنم سرما بندازم زیر آ یه دعای ابوهمزه ای . توسلی . کمیلی .... چیزی بخونم ....
قاتی کرده بودم.
دیگه کم کم رسیده بودم دمی دربی خروجی.
موقع سلام آخری نمیدونم چرا ولی عینی اینایی که داشتن خداحافظی میکردن سلام دادم آ رفتم. ولی به خود آقا هم عرض کردم نمیدونم چرا حال خداحافظی دارم ولی من ظهر قبل از رفتن حتما برمیگردم برای زیارت آخرم. انشالله اون وقت با ادب بیشتری میام.حالمم بهترس انشالله. ببخشین یوخده ریختم به هم.
هی ...وارفته بودم ولی باید خودما جمع میکردم. نمیشه که آدم از مدل جواب سلام دادن یکی اینقدر خورد بشه که . بچه نازک نارنجی وَخی زَفتش کن.
توو مسیر برگشت یه سری به مغازه های کنار خیابون زدم یوخده شکلات مشدی برای برآبچای شرکت گرفتم آ یوخدم برا توو خونه . همین بسِس دیگه. من که بی سرآصدا اومدم. پول آ پَله ای هم ندارم. مهمترش اینکه حوصله ای هم برام نمونده.... هرکی سوغاتی میخواد خودش وخیزه بیاد مشهد. من اینجا توو حرمی خودی آقا به بیادی همگی بودم. به خیلیاشونم زنگ زدم.
من این چند روز اومدم مشهد تا یوخده کسب نیرو آ انرژی کنم. همین.
اون شبی جمعه توو حرم امام رضا(ع) خیلی خوش گذشت.
آخی بعدی دو سال اومده بودم مهمونی امام رضا شده بودم. قربونت برم امام رضا که امشب راهم دادی. آقاجون فدادون بشم خیلی حوصلم سر رفته بود. دلگیری دنیا شده بودم. اعصاب مصاب دیگه نداشتم . ..خلاصه قاتی پاتی شده بودم اساسی. خیلییییییییی دلم برادون تنگ شده بود. دلم برا نیشستن روبرو شوما آ حرف زدن با خودی خودی خوددون تنگ شده بود.
آقاجون خوددون که میدونین , خیلی دلم از دستی این همکارا آ رفیق آ رفقا آ .الباقی پُرِساااا ولی نه ...
امشبما خراب نیمیکنم. امشب با تمام عشقم فقط اومدم جهت عرض ادب و احترام محضر شریف امام , آقا, سرور و ولی خودم امام علی بن موسی الرضا(ع). اومدم فقط آ فقط با شوما حرف بزنم مشورت کنم آ یه عالمه التماسی دعا دارم. دعا برا امام زمونم. برا خودم, برا پدر آ مادر آ خوار و بردر آ فک آ فامیل آ رفیق آ رفقا آ همکار آ ......آ تمومی اونهایی که دلشون میخواست چنین شبهایی که نزدیک شب تولد شماست اینجا باشن , ولی نتونستن. میخواستن ولی نشد , آخه ...
امام رضا...... آقاجونم شرمندم , خیلی وقتس جمکران نرفتم. فقط سعی کردم با دعا ندبه خوندنم یوخده خودما قاتی سیاهی لشکری امام زمونم نیگر دارم . آقاجون خوددون یادم بدین چیکار کنم شرمنده آقا و امام زمونم نشم.
یا علی بن موسی الرضا.... راستش اومدم برا سلامتی پدر عزیزتر از جانم , برای مامان آ خوار و بردرم دعا کنم. خوددون یه نظری لطفی به خانواده ما هم بکنین. میدونم همیشه کمکمون بودین, خیلی وقتا دستی یاریگر شوما را روو شونه های خودم, پدرم, مادرم و بقیه احساس کردم ولی خب یوخده التماسی دعای شدیدتری داشتم. یه فرجی ..... خلاصه خیلی التماس دعا.
امام رضا .........برا بچه های شرکتم که همگی از دم التماس دعا داشتن......خانم ضمیری. قلمزن. مدیکای جبار. الهه ی بی محبت. صبوری مهربان. و الباقی....همگی التماس دعا داشتن.
آ بروبچای باحالی وبلاگی. نجمه آ زهرا آ خدیجه آ مریم آ مهدیه آ خانم موسوی آ زینب سادات آ فاطمه سادات آ راضیه آ مرضیه آ سعیده آ شمسی آ بتول آ ...... الباقی
یا امام رضا ....... برا سلامتی عمه مهربان و عزیزتر از جانم و اون آخری لیست هم برای خودم خیلی التماس دعا داشتما........ خوددون میدونین که چندوقتی هست چلاق شدم . خوددون یه دستی به سری منم بکشین . فدادون بشم.
خلاصه اون شب کلی التماس دعا تحویلی امام رضا دادم ساعت از 2 آ 3 نصفی شب گذشته بود که بلند شدم یوخده توو صحنها قدم بزنم آ آدمایی را که برای زیارتی آقاشون اومده بودن بیبینم, قیافه هاشونا, چهره هاشونا, چشماشونا, اشک ریختنهاشوناع ناله کردنهاشونا, خندیدنهاشونا, زیارت کردنهاشونا...عاشقانه بود, عارفانه یود, بچگانه بود, بزرگمنشانه بود, عاجزانه بود... شخصیت آدما را میتونستی از لحن زیارت خوندنش, از نوع نگاهش به سمت ضریح , از حالت نشستنش, از ... تشخیص بدی.
از نمازی مغرب آ عشاء , به نیتی دعای کمیل آ شبی جمعه آ دعای ندبه رفتم حرم آقا.
آخه دو هفته قبل همچین شبی ,حرم به مناسبتی میلاد امام رضا(ع) چراغون بود , ولی حالا به مناسبتی شهادت عزیز دل امام رضا, شهادت پسر جوانشون, امام جواد(ع) همه جای حرم سیاه پوش شدس.
اون شب برا گرفتنی حاجاتی دلی خودم آ همه ی اونایی که بهم التماسی دعا گفته بودن نیت کردم آ رفتم حرم. با خودم گفتم : من خیلی وقتس شبای حرمی آقاما ندیدم. یه امشبا با آقا عشق آ حال میکنم.
جادون خالی . خوش گذشت. من بودم آ آقام آ باب الحوائجم(امام جواد) آ خدا........... خلوت کردیم تا صبح.
دلچسب بود.
توو ایوون طلا -دمی دری ورودی نیشسته بودم آ همینجور که چشمم به سمتی ضریحی آقاام - امام رضا بود باهاشون زمزمه میکردم:
طوبای تو میان دلم قد کشیده است
بین من و خیال خودم سد کشیده است
آقاجون:
زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی ؟
بی پناهم ، خسته ام ، تنها ، به دادم می رسی ؟
گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگیم
ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی ؟
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرا به دادم می رسی
اون شب به کلاس تفسیری که قرار بود بعد از برگشتن از مشهد برم برای مصاحبه ی ورودی خیلی فکر کردم. باید کلیی برنامه ریزی میکردم تا بتونم از محلی کارم-شرکت مرخصی جور کنم تا کسر کار نخورم...... تازه این مال وقتی بود که توو مصاحبه ی ورودیش قبول بشم. (امتحانش افتاده بود توو زمانی مشهد اومدنم که با کلللللی التماس چند روز عقب انداخته بودم تا بلافاصله بعد از مشهدم برم امتحان) اون شب یادم اومده بود به خاطرات علامه طباطبایی :
علامه طباطبا یی می گفت هر وقت تو حل مسئله ای با مشکل مواجه میشم خدا رو هفت بار به نام امام جواد قسم میدم مشکلم حل میشه .انشاءلله خدا دریچه های دانششو به روی ما باز کنه .آمین
اون روز با یکی از برآبچهای وبلاگی قدیم آ با سابقه مشهدی وعده کردم. پیش از ظهر بود. رفتم توو صحنی قدس. اونجا وعده کرده بودیم. هوا خب بود.....
بنده خدا دستی پر آمده بود آ سوغاتی منم جور شد. از دیار خودشون انواع هل آ زعفران آ... زحمت کشیده بود آ من...... خیلی ضایع شدم. همیشه یوخده گز آشیرینی را همراهم می آوردم آ.حالا دس خالی. خیلی ضایع شدم. بد شد. خجالت کشیدم ولی نمی شد کاری کرد...... جهتی رفع خجالت آ اینام که شدس...تا تونستم حرف توو حرف آوردم تا این عرقی شرم ضایعمون کنه. (این یه جمله را فقط اصفانیا بوخونند: همیشه وا یوخده گز یه گوشه -توو کیفدون- همرادوون داشته باشین).
خلاصه خوش گذشت. خیلی وقت بود این رفیق خراسانیمونا ندیده بودم. یه جورایی همشهری امام رضا بود. خوش به سعادتش.
دم دمای ظهر بود که از هم خداحافظی کردیم. از سمت صحن قدس رفتم توو. داشتن سقاخونه ی توو صحنی قدسا ترمیم می کردند. چشمم افتاد به ورودی آرامگاهی که قسمتی زیرزمینی صحن بود. با خودم گفتم بزار تا وقت هست برم سری این مردای پولداری مشدی آ یه فاتحه براشون بوخونم.
بندگانی خدا
شب بود دیگه کبوترای حرم امام رضام داشتن میرفتن توو آشیونه هاشون.
این اتوبوسای واحدی که از دمی حرمی امام رضا مسافربری میکنند فکر کنم همشون عشقی کار میکنند. بامزساااااا دفعه اول 300 دادم از هتل به حرم. 200 دادم از حرم به هتل. بار دوم ......... خلاصه ایندفعه را با تاکسی برگشتم که کرایش زیادم با تاکسی فرق نداشت. توو راه یه عطاری دیدم رفتم یه عرقی رازیانه ازش خریدم, آخه خیلی تعریف از عطاریای مشهد شنیده بودم, ولی آخ آخ آخ که به محض رسیدن به هتل و زیارت هم اتاقی های دانشمندم....... همه با چشمهایی گرد شده پرسیدن :دختر این چی چیس خریدی؟؟؟؟؟؟ و شروع کردند تک تک ضرر و زیانهاش رو برام شمردن. هیچی دیگه منم که تاحالا عرق خوری نکرده بودم, وحشت زده گذاشتمش کنار آ دست بهش نزدم, روزی آخر هم هدیه کردم به حاج خانم خوانساری بزرگ. خدمتشون عرض کردم حاج خانم من که نمی دونستم عرق رازیانه ممکنه ضرر هم داشته باشه, حالا هم نمی برمش , این خدمت شما, اگه خواستین مصرفش کنین یا به هرکی میدونین هدیه کنین. به هر حال من دست بهش نمی زنم.
یوخده استراحت کردیم آ با مجموعه دوستان رفتیم شام. جادون خالی بروبچ همه با خاندان اومده بودن. من که خیلیا را نیمیشناختم. ولی ما خودمون اندازه یه میزی 7-8 نفره تکمیل بودیم. جادون خالی آشپزشون کارش درست بود فقط یوخده توو خرج کردنی روغن خسیس بود
شب حاج خانم نغوی افتخار دادن آ تشریف آوردن اتاقی ما. یه مهمونی خداحافظی راه انداختیم. آخه حاج خانوم آ حج آقا امسال مشرف میشن حجی تمتع. فردا -پسفردا دیگه مدینه هستند. از جانبی همه برآبچا بهشون التماسی دعا گفتیم. خوش به سعادتشون ...... حج خانومم اومده بودن تا به امام رضا التماس دعا بگن تا بتونند انشالله از تک تک لحظاتی سفرشون بهترین استفاده ها را بکنند. شومام براشون دست به دعا بشین.
نزدیکای ظهر بود که برگشتم حرم امام رضا.
هنوز اذان نشده بود. بعد از سلام و عرض ادب و اذن دخول.........
از بست شیخ بهایی رفتم توو صحنی پنجره فولاد , سری شیخ حسنعلی که خیلی شولوغ بود فقط یه سلام دادم خدمتشون آ یه فاتحه . انشالله بعدازظهر که خلوت شد میرم سرشون.
رفتم خدمت شیخ حرعاملی. آخی خیلی وقت بود دلم براشون تنگ شده بود. خیلی باشون حرف داشتم. هم حرفی خصوصی آ کللللی دردآدل, هم التماس دعاوایی که خدمتشون آورده بودم. دیگه اذون شده بود که بلندشدم از محضرشون آ اومدم بالا . نمازا توو صحنی سقاخونه اسمال طلا بودم.
بعداز نماز بود. نیشستم ربرو پنجره فولاد , آ از همونجا یه زیارت به نیابتی مادر خوندم. خیلی دلم برشون تنگ شده بود. خدایا.......... یا امام رضا به خداوندی خدا یه وقتایی دلتنگی امونما میبُره. چیکار کنم......دلم براشون تنگ شدس...........مادر مادر مادر........ جادون خالیس. یادی اونسال که با هم اومدیم بخیر..........
نمی دونم چقدر طول کشید ؛ بلند شدم.داشتم می رفتم سمتی صحنی ایون طلا...... لابلا زائرایی که کناری دیوار آ به سمتی ضریح وایساده بودن یکدفعه ای یکیا شکلی نجیمه دیدم.... نجیمه(دختر عمه ) چشماما بستم آ دوباره نیگاه کردم. دیدم آآآآآآآا راست راستی خودشس. رفتم جلو. آآآآآآا سلام دختر عمه .
باحال شده بود, یوخده هم ضایع شده بودیم . هرجفتمون بی خبر از هم با رفیق آ رفقامون اومده بودیم زیارت. اما اون داشت برمیگشت. اون روزی آخرش بود آ من روزی اولم. نیشستیم پهلو همدیگه آ مشغولی احوالپرسی شدیم.
نجیمه داشت برمیگشت اصفهان. باهم خداحافظی کردیم. آ من رفتم توو صحنی ایوون طلا . نمازی مغرب آ عشارم همونجا بودم آخه ساعتا که نیگاه کردم ,دیدم نمیصرفه برگردم هتل آ فقط یه ناهار بخورما برگردم, خودما با همون دوتا کلوچه هایی که دمی باب الجواد خریده بودم سیر کردم. تا شب ؛ وقتی زیارت جامعه کبیره را خوندن همونجاها می چرخیدم. خوش گذشت. اولین شبی بود که مهمونی آقام -امام رضا بودم.
آخیش نفسم داشت یوخده یوخده حال میومد. ولی هنوز خیلی موندس تا این نفس جوون بیگیره. از سمت ایون طلا رفتم جلو, عرضی سلام کردم , زیارت امام رو خوندم آ واردی رواق شدم تا بیشینم یه روبرو آقا آ همونطور که توو محیطی حرم آقام نیشستم یه چندتا دعا آ زیارت به نیابتی اونایی که التماس دعا گفته بودن بوخونم.
آخیش ......... امام رضا قربونتون....... ممنونتون...... خیلی وقت بود این دلی کوچولو آ فسقلی آ ناتوانی من , هوای شما را کرده بودااااااا............ ممنونتونم. آقاجون یادم بدین . آقاجون یادم بدین که قدردانتون باشم. خوددون یادم بدین که چطور قدردان الطاف شما باشم. به خدا دست خودم نیست. خب بد نیستم.
سر فلکه پیاده شدم. روبروی گنبدزردطلا.......... یوخده وایسادم همون وسط آ سلام آ علیکی مختصری با آقام کردم. دستی خودم نبود. نیمی شد بدونی سلام , همینجوری سرما بندازم ,زیر آ برم توو هتل.
بلاخره بعداز یه سلام آ علیکی مختصر با صابخونه مون, رفتم توو هتلی هشتمین ستاره. یه هتلی فسقلی بود که روو طاقی بانکی صادرات ساخته بودند. یه سلامی خدمتی حاج آقا ابراهیمی کردیم آ رامونا کشیدیم رفتیم طبقه دوم. اینجور که ایشون فرمودن ظاهرا امشبا باید همینجوری ساااااااااخت. توو یه اتاقی فسقلی با سه تا هم اتاقی دیگه..........رفتم توو اتاقی 304 یا شایدم 403 .........
سرکارخانومی کریمی که رفته بودن زیارت آ برگشته بودند آ تختتتتت خسبیده بودن , تا بلکی برا اذونی صبح حرمی آقا باشند. اما خانم خوانساری و مادر بزرگوارشون بیدار بودن. یه سلام آ احوالپرسی مختصری کردیم , در حدی یکی-دو ساعت آ زود خوابیدیم تا بتونیم صبح زود بیدار بشیم.....
صبحی کله سحر. قبل از اذونی صبح بیدار بودم. گیج آ مست. ولی باید می رفتم. اصلاَ ما سه تا اذونی صبح اینجاییم. پس, زمانی برا تلف کردن نداریم. به این زودیای زودم که فکر نکنم بتونم بیام زیارت......پس قدر بدووون قدر.....
.
وضوو را گرفتم تا با دووووو خودما رسوندم به حرم.
سلام آعرض ادب آ اذنی دخول آ ......... نمازی صبح توو رواقی امام خمینی بودم. روو سنگا نیشستم تا از سرمای سنگا خوابم نبره. بعد از نماز رفتم یه سری هم به شیخ بهایی زدم, آ عرض ادبی هم به ایشون کردم. آ .......... یادی هم از حضرت استاد آیت الله بهجت رحمت الله علیه......... به یاد ایام.........
بعد رفتم توو صحنی آزادی. توو ایون طلا . روبرو ضریح وایسادم.جهتی عرض سلام. جهت عرض ادب. نمی دونم چرا ولی انگار خجالت میکشیدم برم توو....... آخه خیلی حرف برا گفتن داشتم. خیلی دلم انگار زیادی سنگین بود. ولی برا سلام کردن ...... نیمیشد. اینجوری...... همه ی دردآدلاما گذاشتم روو زمین آ با یه دلی سبک رفتم توو. برا سلام اول
(یاد ایام..)
از سمتی صحن ایوون طلا, رفتم داخل آ یه زیارتی کوچولویی کردم. نمیدونم چطوری گذشت. ولی بعد از زیارت وقتی به ساعتی روو دیوار نیگاه کردم ,ساعت از 9 صبح هم گذشته بود. باید برمیگشتم هتل. آخه درست همسفریاما ندیده بودم. هم اتاقیاما........
برگشتم هتل. تازه سری میزی غذاخوری ساقی رضوان آ خانم نغوی آ حاج آقا نظری آ حاج خانم خوانساری بزرگ آ خوانساری کوچک آ .... را دیدم. بنده خدا آقای ابراهیمی همچنان مشغولی چیدمانی آدما توو اتاقا بود. اینکه کی با کی هم اتاق بشه آ توو هر اتاق چندنفر جامیشه.......
این اتاقای هتلم که قابلی وصف نبودن..........
خدایی ... آقای ابراهیمی هم به خودش سخت گذشت هم به خانوادش. خانواده ی ایشون دیرتر اومدن. خداوند اجرشون بده. خیلی زحمتشون دادیم. انشالله که حلالمون کنن.
روزی سه شنبه را کلا مرخصی گرفتم . آ دربست نیشستم بالاسری ساکم.
جوراب --->به تعداد روزهای مسافرت.
روسری آ مقنعه ---> به تعداد ایام سفر.
مانتو آ شلوار --->هر دو روز یک عدد.
چادر ---> هر دو روز یک عدد.
لیوان.مسواک.خمیر دندان......---> به میزان لازم.
پلاستیک فریزر. دستمال کاغذی. ....---> تا حدی که کیف آ ساک جا داشته باشه.
کاغذ.مداد. خودکار. ---> به میزان لازم.
.
.
خلاصه آنچنان مرتب آ منظم جاسازی کردم که عمراً کسی بتونه یه چوب کبریتم تووش اضافه کنه.
ساعت از 8 گذشته بود که زدیم بیرون. پیش به سوی فرودگاه.
و اما فرودگاه : غیر از پرواز های معلوم الحال کیش آ قشم آ تهران آ..........دوتا پرواز برای مشهد بود که بازم خدارا شکر همسفریای من که از طرفی آژانسی ثامن بودن, یوخده به زائر شبیه تر بودن. الباقی ظاهراً که توریستایی بودن که به شوقی سرزمین موجهای آبی آ غیره آ ذالکی مشهد اومده بودن به سمتی مشهد مقدس........
خب از شانسی خبی ما توو کلی پروازی ما یه دختر خانومی جینگوله مستان بودن که درست وری دلی ما جاشون بود. بنده خدا یوخده که نه خیلی بیشتر از یوخده یه طوریشون شد که صندلیشون چسبیده بود به یه دختری املی چادوری.............ویشششش. منم که از همون اول خنده م گرفته بود . آخه امام رضا. قربوندون برم من خوابم میاد. این دختره نازک-نارنجی که نیمیزارد من راحت باشم که. بنده ی خدا از اون مشهدیایی بود که وضعیت مالیشون آنچنان مشکل داشت که نتونسته بودن زیاد خرجی سرآ لباسشون بکنن . اینارا از کمبودی پارچه توو جریانی دوختی لباساشون عرض میکنم. گفتم شاید به شخصیتشون بر بُخورد وگرنه یوخده شبی چهارشنبه ای بهش صدقه میدادم-ثواب داشت-
تغریبا یکساعت آنیم طول کشید تا مشهد. وارد آسمونی مشهد که شدیم خلبان از سرمای مشهد خبر داد. سرد بود هوای فرودگاه .
آدرس گرفتم: چهار راه دانش. سر نبش. بالاسری بانک صادرات. هتل هشتمین ستاره.