سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

موقعی نماز آ استراحت بود. بعدی نماز رفتم توو رستوران. یه ظرف سالاد با سسِ روغن زیتون و سرکه خرما، به همراهِ یه لقمه نونی خوشمزه.

بفرمایید:

با یکی از بروبچ شروع کردیم درموردی قوانینی که باید توو نظامی اداری شرکت رعایت کنیم حرف میزدیم آ ماجرای مجموعه ی ساعات کاریِ ماها.....

حرف به اونجایی رسید که تعریف میکرد: تووی این ماه، چون حجم کارهاش خیلی زیاد شده بود توو هر هفته بیش از 3 ساعت اضافه کاری داشته س که نرفته بودس توو سیستمی اتوماسیون اداری براا خودِش مجوز بیگیره. آ حالا آخری برج مدیری گرامیشون فرمودن نه، من فقط در مجموع 8 ساعتشا تایید می کنم.

چشام گِرد شده بود آ مات . فقط پرسیدم حالا چیکار میکنی؟ خب بیا باهم بریم توضیح بدیم رووش آ مجوِزی یوخدِشا بیگیریم. تا بلکی این همه ساعتی کارکردنی شوما حیف آ میل نشه.

ایشونم که رفته بود روو خطی فی سبیل الهی. یه دفعه این وسط دُراومِدِس میگه : "من همینقدر که مدیرم میدونه برای به سرانجام رسوندنی پروژه اینقدر اضافه ایستادم" برای من کفایت میکنه.

چشام گردد شدِس آ دهنم واااااااز. عرض میکنم: آ همکاری محترم من آ تو میاییم سری کار تا در قبالی کاری موظفمون حقوق بیگیریم. اینجا که خیریه نبودِس. کار میکنی؟ حقوقت رو بگیر. بیخودی اضافه ایستادی؟! که بِخوان حقوقت رو پای مال کنند و بهت ندهند؟؟؟؟


دوباره با همون قیافه میگه نه ..........

خلاصه راضیش کردم که وخی بیا باهم بریم اِز حقی خودِد دفاع کن.

جلسه ای تشکیل شد بابت این دفاع از حق آ حقوق ، هر دو طرف دلایل ناگفته زیاد داشتن:..........

  این وسط مدیر گرامی چندتا دلیلی منطقی آوردن که:  بَنابر این دَلایِل من معتقدم ایشون باید در شرکتی بنده  سلطان نظم باشن.آ ایشون وقتی می خواد همه را به رعایتِ نظم دعوت و البته مجبور بکنه پس خودش باید سلطانی نظم باشه.

منم حرفی نداشتم. مطمعنن من از کسی که خودش کاملاً نظمم و انضباط رو رعایت میکنه شیرین تر الگو میگیرم.

یا علی .......

 


نظر

وای چِقَده سردِس.

خدا وکیلی هوا سرد شدس. پاشین بخاریادونا روشن کنین. انگشتام ماسیدِس. پاشین.

امروز خیلی مزخرف بود. خیلی. دلم میخواد اِز این به بعد به شرکتمون بگم شرکتی به مدیریتِ کُرُوکدیلها.

خنده نداره  نیشِدا ببند. وااا ........

خب خودشون یه دفعه در انتهای مباحثی کاری وقتی داشتم با لحن آ کلامی نِق نِقو ها از در خارج میشدم ، فرمودن خانوم پاک روان باید اینجا پُوست کلف باشین. عرض کردم برای چی؟ فرمودن اینجا کُرُوکدیلها حکومت میکنند.

اون روز با خودم گفتم برو بابا اینهام خودشونا چِقَده زیری ذربین دیدند (بسیار بزرگتر از آنچه که هستند). ولی امروز وقتی از دربِ شرکت میومدم بیرون فقط زیر لب میگفتم عجب کروکدیلهای بی انصافی.

فعلاً عصبانیَم. خونم به جوش اومِدِس آ داره قُل قُل میزنه. دلم میخواد تمامی این قانون آ قواعدی قراردادد بستنی این مدیرانی مثلاً محترمی شرکتمونا مُچاله کنم آ بزنم توو سری خودم. شاید بعدی این چند ماهه یوخده جیگِرم حال بیاد.... آخیش.

امروز یکی دیگه از این کروکدیلهای بزرگ اومده بودن توو اتاقی من تا مثلاً خیری سرمون یه ارزیابی از عملکردی پرسنلِشون بشه آ نیروی جدیدی که بهشون پیشنهاد شده بود رو امتیازهاش رو کنترلی کنند و نظریه ی تاییدی بدهند. ضمنی صحبت ، موضوع جزوه و جدولی امتیازبندی مشاغلشون مطرح شد.... آقا من که این وسط چند وقتی هست آتیشی زیری خاکسترم ، اولی کلامم گفته بودم: آقای مهندس اجازه بدین تا این جزوه ی امتیازبندیِ مشاغلتون رو بیارم... که فرمودن : نه ..نه ... خانوم مهندس . جدولِ امتیاز بندیِ مشاغلمون. منم مثلی اینا که میخوان خیلی زود این جرغه ی آتیش رو اِز خودِشون دورکنند تا اون آتیشی لا خاکستر گُر نگیرِد. عرض کردم بی خیال . بی خیال بزارین این مشاغلدون بمونه آ من به جای حرف زدن کاراما بکنم.

میدونی؟!!!!!! من ترجیح میدم وقتی توو مخاطبم گوشی شنوایی نمی بینم ، احترامی کلامی با ارزشی خودما نیگه دارم آ بی خود آ بی جهت حرومش نکنم. اینا که آخرش کاری خودشونا میکنند، پس چرا من خودما به خاطری اینا بی احترام کنم. فعلا شاید فقط به خاطری اینکه به قولی خودشون جمعشون یوخده ریخت آ قیافه بچه مسلمونا را داره اینجا موندگار شدم. شاید....

و به قولی یکی از همین کروکدیلها باید قیمتش رو هم پرداخت کنم.

حرفشون رو قبول دارم.

من هرجایی، با هر کسی همکار نمیشم. هم کلام نمیشم. هم سفره نمیشم.... آره

هرچند هنوز بعد از چند ماه پول اینا رو توو سفره ی خودم نزاشتم. دلم میخواد یه لقمه از توو سفره شون بزارم دهنم، بِچِشم. ولی هنوز بوی زُهمش اذیتم میکنه.

اذیت.

 


نظر

این روزهای مستِ بوی کرببلا هستیم. سمت و سوی سرزمین کرببلا، اجازه رو از آقا امیرالمومنین و خانم فاطمه ی زهرا گرفتیم. اجازه گام برداشتن به سمت و سوی کرببلا. برای همینه که دنبال پرچمهای برافراشته ی عزا خونه ها می گردیم......... یا حسین...

امسال بغضی سنگینی توو گلووم گیر کردِس. به جونی خودم یه وقتایی جا موندن از مراسمهای نوحه سرایی ، سخنرانیهایی که میدونی به شدت محتاجش هستی، می سوزونِدِد. حسابی...

دلم هوای بین الحرمین رو کرده، تل زینبیه. دلم میخواد بیشینم روبرو آقام ابالفضل آ بِگم بِشون که این روزا  به لطفِشون کوجام، آ یوخده دیگه براشون درد و دل کنم آ بِشون بِگم هنوز خیلی محتاجی نظری لطف آ حمایتشونم.

آخه این روزا بعضی حضراتی نسبتاً بزرگی که مثلاً همکارم هستن روو اعصابم رژه میرَن، نظامی.

ما خیری سرمون وسطی فن آوری آ قاتی تحقیقاتی دانش بنیان وایسادیم آ جون می کنیم(به اصطلاح کار می کنیم). حالا چرا توو این مثلاً مجموعه، اینقده تابه تا کار میکنن نی می دونم.


یکیشون یه گوشه وایسادس آ میگه من می خوام خودم کار رو به نتیجه بِرِسونم آ  اِز بسکی سرچ کردِس آ توو انواعی اسناد و مدارکی پروژِش چرخیدس ، عینی خودی کلافی سر در گُم  قاتی کردس...

یکیشون اِز بسکی راه رفدس آ ریز به ریزی نرم افزارها رو به همکاراش آموزش دادِس گیساش عینی دندوناش هم رنگ شدِس..

یکیشون اِز بسکی برا جور کردنی پروژه های مثلاً دانش بنیان بال بال زِدِس دیگه شبیهی ارواحی مقدسه داره نور بالا می زنه...

یکیشون اِز بسکی راه رفدِس آ همه چیا کنترل کردس آ به نیتی رفعی اشکال توو محصولاتی شرکت از سیر تا پیازی همه خطوطی تولیدا بازبینی کردس...

یکیشونم به خاطری یه اِرور توو سیستمش یک عَلَم شنگه ای به پا کردس که نگوووووووووو...

عروس خانوممونم لابلای کاراش آه میکشه که نی می تونِد دُرُست شوهر داری کنه...

خلاصه این محلی کاری وسطعی من خیلی ماجراوا داره ، انشالله گه گاهی میام برادون میگم که کوجا چه خبِرِس.

فردا صبح قبلی طلوع آفتاب توو مجلسی عزاداری مولامون.

یا حسین.

 


نظر

گفته بودم مطلب زیاد دارم برای گفتن. یکی از مطالبم میشد این بحث روانشناسی آ مشاوره آ سوالاتی مزخرفی ارزیابی شخصیتی افراد آ....

عرض کردم رفتم یه جا سربازی.

منظورم اینس که تازگی رفتم یه جا سری کار، کارش برا من جدیدِس، یوخده تازگی داره، مدِلِش عجیب- غریبِس. بعضی وظایفی که اینجا روو دوشم گذاشته میشه را من توو مجموعه های فرهنگی این مدلی کار کردم. ولی آخه شغلم نبودس که. برا همین میگم عجیب غریبس. 

خب بزار از ماجرای این دو سه روزه برادون بگم.

دو روز قبل یکی از معاونین شرکت اومِدَند در آستانه ی اتاقی کاری من ایستادَن آ با یه تاملی خاص می پُرسَند: شوما دیگه کارها رو تحویل گرفتین؟

عرض میکنم: بله الحمدالله.

می پرسند: یعنی همه ی مراحلی جذب آ گزینشی نیروو ها رو طی میکنین؟

طرزی سوال پرسیدنشون برام یوخده عجیب شد. عرض کردم: بله.

می پرسند: یعنی چیطوری؟

عرض میکنم: خب افرادی که میان، فُرم پر میکنن. یه سری سوالات در موردی شغلی که مورد نظر بوده رو ازشون می پرسم. نمونه قرارداد رو میدم می خونن. یه شرحی از شرایط آ قانون آ مقرراتی خاصی شرکت براشون میدم آ ...  خلاصه در انتها اگه مناسب بنظر اومدِن معرفیشون میکنم جهتی مصاحبه تخصصی.

می پرسند: یعنی این سوالاتی تحلیلی شخصیتِ افراد رو ازشون می پرسیند؟

عرض میکنم: نه.

اخماشون یوخده میره توو هم آ دوباره می پرسند:یعنی این سوالاتی تحلیلی شخصیتِ افراد رو ازشون نیمی پرسیند؟

محکم عرض میکنم: نه.

می پرسند: اون وخت چرا؟

عرض میکنم: چون بهش اعتقاد ندارم.

از قیافشون دیگه پیداس.......... دلشون میخواد کارمندی گستاخی این مدلی نداشته باشن.

https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSmPaObZWLhGJm2IV_Xi_1y6F8_QIj_LQPncT8C4pBtkO5f5JZ2

خدا به خیر بگذرونه... 

 


این روزها حوصله ام از دستی همکار جماعت سر می ره.... داشتم فایلهام رو زیر و روو میکردم. چشمم افتاد به این عکسِ با حال... نمیدونم چی شد که شیرجه زدم توو سفر لبنان و اون مهمونی رفتنهامون و قرآنهای امضا شده و قاب عکسهای سید و خانواده ی ...
یادش بخیر، من که نفهمیدم چرا ولی این زنده یاد و چندتا از این بُزرگونی جمع توو مُخی همه مشق کردن که خدایی برای امنیتِ سایر دوستانتونم که شدس اَصِش سفرنامه ننِویسین........ جلل خالق.
یادش بخیر ، همین مدیر سایت ، چقدر از دستم حرس خورده بود ، وقتی فهمیده بود اون حاجیه خانومی که با پوشیه کنار خانوم دکتر نشسته و با مادرِ حسن نظری خدابیامرز و آقای فضل الله ن‍ژاد بحث میکنه من هستم.
یادش بخیر، دعا کمیلی که با هم خوندیم....
یادش بخیر........

نظر

یا زهرا، خانمم، امروز صدای اذان ظهر که توو اتاقم پیچید، دلم میخواست همراهِ موذن شهادتینم رو فریاد میزدم. خانمم دلم برای مکه تنگ شده بود. برای طواف خانه ی خدا، سعی صفا و مروه، برای سرزمین منا، برای رمی جمرات، برای... خب گاهی بغض ها سنگینتر از اونی هستن که حتی موضوعشون رو بشه مطرح کرد...

 

پلاک آسمانی

 امشب بوی کوچه های پر پیچ و خم مدینه با گرمای صحرای کرببلا به سَبکی خاص مخلوت شده بود و دل رو هوایی میکرد.

امروز شاید یکی از عملکردهای مستقلم به نتیجه نشسته بود، شاید به ظاهر صحیح بود و درست ولی خالی از اشکال هم نبود. دارم دوره ی آموزشیِ جدیدی رو توو سربازی سپری میکنم.  این روزها مطمعناً مطلب گفتنی زیاد دارم، دلم میخواد قایمکی بیام همینجا براتون بگم.

از زبونِ ترکیب وصفیِ مغلوب براتون بگم   

1: محکم عرض کردم: نه                               2: یاحسین

3: کُروکدیلها                                             4: سلطان نظم

5: مشاوره                                               6: خوش نظر

7: یا زهرا...                                              8:  اتوماسیون اداری

9: شناسنامه ی شغلی                              10: خیلی خندیدم

11: نماز و زندگی                                      12: بی باک

13: مدیریت منابع انسانی                           14: یا مهدی (عج)

15: بیایید منظم شویم                                16: اعتماد میکنید؟؟؟

17: کاش بِهِش میگفتم                               18: امشب

19: فسفرهای ارزشمند                              20: یار دبستانیِ من

21: حواسم هست                                     22: باغ مهدی فاطمه(عج)

23: چقدر صبوری کنم خدایا                          24: اضافه کاری

25: دلتون آب                                            26: دلتنگ پنجره ای هستم

27: گزارش عملکرد                                    28: قضاوت

29: یا ابالفضل                                           30: ایستاده ام یاعلی

 


نظر

ای باب الحوائج، یا جواد الائمه! ای بهارِ نُهُم، تو را شهید کردند؛ در حالی که هنوز بیش از 25 گُل در باغِ عمرت شکوفا نشده بود.شهادت مظلومانه جوانترین شمع هدایت و نهمین بحر کرامت، پیشا پیش تسلیت و تعزیت.

 


گفتار زیر از حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید محمدکاظم طباطبایی، رئیس پژوهشکده‌ی علوم و معارف حدیث به بررسی سیره‌ی علمی حضرت امام جواد علیه‌السلام می‌پردازد. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این باره گفته‌اند که ایشان «اولین کسی بود که به‌طور علنی بحث آزاد را بنیانگذاری کرد. در محضر مأمون عباسی با علما و داعیه‌داران و مدعیان و موجهان درباره دقیق‌ترین مسائل حرف زد و استدلال کرد و حقانیت سخن خود را ثابت کرد. بحث آزاد میراث اسلامی ماست. بحث آزاد در زمان ائمه‌ی هدی رایج بوده است و در زمان امام جواد بوسیله آن امام بزرگوار با آن شکل نظیف انجام گرفته است.» (60/2/65)

در زمان امام سجاد علیه‌السلام به جهت خفقان سیاسی، چندان صحبتی از مناظره و مباحثات درون‌دینی و برون‌دینی از ناحیه‌ی امامت نبود. در زمان امام حسن و امام حسین علیهما‌السلام نیز این بزرگواران به عنوان شخصیت‌هایی مقدس و نوادگان پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم مورد توجه بودند، اما مباحثات علمی با آن‌ها چندان گسترده نبود. فرهنگ عمومی آن زمان نیز این‌قدر سؤال نداشت که بخواهد احتجاج و مناظره کند. احتجاج و مناظره نیاز به فضا دارد و فضای لازم در دوره‌ی امامان حسن و حسینعلیهما‌السلام پدید نیامده بود. مثلاً حضرت امام حسن علیه‌السلام یکی دو مناظره در مجلس معاویه با او و عمرو عاص و دیگران داشت، ولی این مناظره‌ها بیشتر سیاسی بود.

* آغاز رویکرد جدید در امامت
از دوره‌ی امام باقر علیه‌السلام یک رویکرد جدیدی را در ناحیه‌ی امامت می‌بینیم. به این صورت که امام باقر علیه‌السلام فقط به عنوان فردی از خانواده‌ی پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم مد نظر نبود، بلکه به عنوان یک عالم دینی بزرگ نیز مد نظر بود که قدرت پاسخگویی به سؤالات و شبهات متعدد و گوناگون در حوزه‌های متفاوت را دارد. امام صادق علیه‌السلام نیز مخصوصاً با توجه به فرصتی که هنگام زوال بنی‌امیه و قدرت‌گرفتن بنی‌عباس پدید آمد، این فضا را نهادینه کردند. خود امام صادق علیه‌السلام گاهی اصحاب را به بحث وامی‌داشتند یا این که مناظرات و احتجاجات اصحاب را نقد می‌کردند. در دوره‌ی امام صادق علیه‌السلام علما بحث و احتجاج می‌کردند. حتی غیر مسلمانانی مثل ابن أبی العوجاء که ملحد بود، با امام صادق علیه‌السلام بحث و مناظره می‌کرد.

امام جواد علیه‌السلام از منظری یک وضعیت ویژه نیز داشتند که ایشان را از دیگر ائمه علیهم‌السلام متمایز می‌کند. این‌که مباحثات بین مذهبی مطرح در دوره‌ی امام رضا علیه‌السلام یک‌دفعه به ایشان منتقل شد. در حالی که مثلاً در دوره‌ی امام باقر علیه‌السلام مناظرات بین‌ مذهبی چندان پررنگ نبود.


در دوره‌ی امام رضا علیه‌السلام این مناظرات به اوج خود رسید. علتش این بود که خود مأمون -جدای از خباثت‌های سیاسی- انسانی علم‌دوست بود و به مجالس مناظره اهمیت می‌داد. در حوزه‌ی خراسان، آن دو سالی که امام رضا علیه‌السلام در خراسان بودند، مناظرات بسیار متفاوتی است. مناظرات امام رضا علیه‌السلام را می‌توانید در کتاب «عیون‌اخبارالرضا» اثر مرحوم شیخ صدوق ببینید. بعد از آن حضرت نیز مناظرات امام جواد علیه‌السلام خیلی به چشم می‌آمد.

همچنین از اواخر دوره‌ی بنی‌امیه و اوایل دوره‌ی بنی‌عباس، ماجرایی آغاز شد که آن‌ها خود آن را «نهضت ترجمه» نام‌ نهادند. نهضت ترجمه به بنی‌عباس ربطی ندارد، ولی آن‌ها خیلی طرفدار این جریان بودند. در این جریان، متون معرفتی ایران، روم و یونان به زبان عربی ترجمه شد و فضاهای جدید معرفتی در حوزه‌ی مسلمان‌ها پدید آمد. مثلاً مسلمانان در سده‌ی نخست بیشتر نقل‌گرا بودند و تفکر عقلانی به این معنی که خودشان فکر کنند و سؤال کنند، کمتر جریان داشت. ائمه علیهم‌السلام نیز طبیعتاً محدودیت داشتند و امکان بروز و عرضه نداشتند. عالمان اهل سنت در برابر سؤالات جدید که پدید می‌آمد، قدرت پاسخ‌گویی نداشتند. سؤال فقهی نبود که بگوییم پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم این‌گونه فرمودند، بلکه سؤال از اصل توحید و مانند آن بود.

* فضای جدید، شبهات جدید
این‌که از دوره‌ی امام باقر و امام صادق علیهما‌السلام این کار آغاز شد، آن سؤال‌کنندگانی که فضاها یا شبهات جدیدی برایشان مطرح بود، کم‌کم‌ به حضور ائمه علیهم‌السلام می‌رسیدند و با احساس نیازی که برایشان پدید آمده بود، شأن علمی ائمه علیهم‌السلام را کشف می‌کردند. نکته‌ی دوم این که از آغاز سده‌ی دوم هجری ما با یک قشر فرهیخته روبه‌رو می‌شویم. در حالی که در دوره‌ی پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم و در دوره‌ی خلفا چنین قشری به این معنی نداریم. صحابه‌ی پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم کشاورزی هم می‌کنند، روایت از پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم هم می‌شنوند و نقل می‌کنند. یعنی راوی حدیث هستند. به غیر از افراد معدودی مثل ابن عباس که دغدغه‌ی علمی دارند، در دوره‌ی امام صادق و امام باقر علیهما‌السلام به بعد می‌بینیم که هم در بین شیعیان و هم در بین اهل سنت عده‌ای بودند که به معنی واقعی طلبه‌ی علوم و به دنبال این بودند که بتوانند این مطالب را به دست بیاورند و پاسخ سؤالات خود را بگیرند. مثلاً زراره این‌گونه بود.

پس از شهادت امام رضا علیه‌السلام، امام جواد علیه‌السلام حدوداً در سن هشت سالگی به عنوان امام شیعیان مطرح شدند. در آن زمان پیش‌فرض یحیی بن اکثم این بود که ما بر پدر ایشان -یعنی امام رضا علیه‌السلام- نمی‌توانستیم پیروز شویم، چون واقعاً بزرگ و عالم بود، اما این کودک است. پس ما اگر بتوانیم حیثیت امام جواد علیه‌السلام را خدشه‌دار کنیم، در واقع توانسته‌ایم تفکر شیعی دال بر امامت را خدشه‌دار کنیم. این موضوع از نظر مذهبی بسیاری مهم بود، چون از نظر شیعه امام علیه‌السلامبه عنوان حجت الهی است. در حالی که آن‌ها امام علیه‌السلام را به عنوان یک انسان عادی می‌دیدند که علم او زیاد است.

در گزارش «احتجاج» این مناظره‌ها مطرح است. همه‌ی بزرگان و علما جمع شدند و یحی‌ بن اکثم را به عنوان طرف مناظره مطرح ‌کردند. در آن‌جا یحیی بن اکثم سؤال ساده‌ای مطرح نمود: این که اگر فردی در حال احرام، شکاری را بکشد، حکمش چیست؟ یعنی سؤال آغاز را ساده مطرح کرد و بعد به ترتیب بالا رفت تا حضرت را محک بزند. به این دلیل که چنین سؤالی حتی در حد سؤال از عالمان متوسط هم نیست ولذا معلوم می‌شود که مواجه شدن او با حضرت با قدری کوچک شمردن است. البته مؤدبانه است. پاسخ امام علیه‌السلام اما بسیار دقیق است. امام علیه‌السلام یک فروعات یا جزئیات و ظرافت‌هایی را در سؤال مطرح ‌کردند که به ذهن یحیی بن اکثم هم خطور نمی‌کرد. حتی الآن هم اگر کتاب‌های فقهی و حدیثی اهل سنت را ببینید، این جزئیات هنوز هم مورد بحث قرار نگرفته است و مختص فقه شیعه است. امام فرمودند: در حل کشته یا در حرم؟ عالم به حرمت بوده یا جاهل؟ از روی عمد کشته یا اشتباه؟ آزاد بوده یا غلام؟ صغیر بوده یا کبیر؟ این اولین صید او بوده یا بیشتر؟ آن صید از پرندگان بوده یا غیر آنها؟ کوچک بوده یا بزرگ؟ شخص مُحرم بر این عمل اصرار دارد یا پشیمان شده؟ شب این عمل را انجام داده یا روز؟ احرام عمره بوده یا احرام حج؟ و ... حدوداً یک سؤال یحیی بن اکثم را امام جواد علیه‌السلام به 64 سؤال فرعی تقسیم کردند و نشان ‌دادند که اصلاً نیازی به پاسخ‌گویی نیست، چون این فرعیات به ذهن یحیی بن اکثم هم خطور نمی‌کرده است. یحیی بن اکثم هم آدم بزرگی بود؛ قاضی‌القضات مأمون بود. معمولاً قاضی‌القضات جزء بزرگ‌ترین افراد محسوب می‌شدند. پس از طرح این‌همه فروعات مسأله از سوی امام، آن شخص دیگر پاسخی نخواست و جلسه تمام شد و بدون این که مناظره ادامه پیدا کند، حضرت قدرت خود را نشان دادند.

مناظره‌ی دیگری را هم عالمان بزرگ اهل سنت با امام جواد علیه‌السلام انجام دادند و مباحث اختلافی بین شیعه و سنی را مطرح کردند. یک مجموعه از احادیث در فضایل خلفا را از قول پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم مطرح ‌کردند که اغلب آنها از منظر ما جعلی است، اما در مصادر حدیثی اهل سنت وجود دارد. امام جواد علیه‌السلام با این احادیث بسیار عالمانه و بدون هیچ‌گونه حساسیت مواجهه فرمودند و احادیث را به‌ روش سنت نقد ‌کردند که مورد قبول آن افراد بود.

* امام و مناظرات بین مذهبی
در همین مجلس، اهل سنت از امام جواد علیه‌السلام راجع به فضائل خلفا پرسش ‌کردند. در واقع وارد مناظرات مذهبی ‌شدند. طبیعت این مناظرات هم به صورتی است که یک مقدار حدّت و تندی در آن است، اما نوع سخن گفتن امام جواد علیه‌السلام را ببینید و آداب مناظره را یاد بگیرید. در همان جلسه نظر امام را درباره‌ی روایتی که محتوای آن مربوط به یکی از خلفا بود ‌پرسیدند. ایشان اولاً با احترام از او یاد کردند و ویژگی‌های خوب او را که از منظر سؤال‌کننده‌ها مهم بود برشمردند. بعد حضرت ادامه ‌دادند: «این روایت را باید یک مقدار با تردید نگاه کرد.» در ادامه نیز با استدلال، خبر را رد کردند. این لحن صحبت حضرت را ببینید، ایشان ابتدا با مخاطب همراه می‌شدند، موضع‌گیری تند نکرده و وارد منازعات مذهبی نمی‌شدند. این برای ما هم درس است.

بُرد رسانه‌ای مناظره‌ها و جواب‌های آن حضرت نیز بیشتر بود. به خاطر این‌که یک طرف مناظره یک کودک هشت تا ده ساله بود. یعنی مردم این مناظره را گزارش می‌کردند. حتی نقل است که یحیی بن اکثم (یک پیرمرد شصت‌، هفتاد ساله) خدمت امام جواد علیه‌السلام آمد و نشست و مبهوت شد و رفت.


* آداب مناظره
امام جواد علیه‌السلام در جریان مناظرت با یحیی بن اکثم، حضرت آداب مناظره و این را که چگونه باید با هم بحث کرد، رعایت می‌کردند و هیچ‌گاه تند نمی‌شدند و بسیار دقیق همه‌ی صحبت‌های طرف را گوش می‌دادند. گاهی سؤالات حقیقتاً برای فهم موضوع بود، ولی گاهی این‌طور نبود و برای این بود که می‌خواستند شخصیت طرف را بکوبند. امام جواد علیه‌السلام اما در همه‌ی حالات آن‌قدر مدبرانه و باشخصیت و بزرگوارانه با سؤالات و با طرف مناظره روبه‌رو می‌شدند که فرد جدای از این که پاسخ خود را دریافت می‌کرد، تحت تأثیر شخصیت امام علیه‌السلام و بزرگواری ایشان قرار می‌گرفت. می‌توانیم بگوییم آن چیزی که بیش از وجهه‌ی علمی امام جواد علیه‌السلام روی طرف مقابل تأثیر می‌گذاشت، خُلق و خوی نیکوی ایشان بود که باعث می‌شد طرف مقابل، شخصیت ایشان را به عنوان امام بپذیرد. چنین مباحثه‌ای را نظیف و پاکیزه می‌گوییم.

دو سه جلسه‌ی پرسش و پاسخ از امام جواد علیه‌السلام با مأمون هم داریم، ولی مناظره نیست، بلکه سؤال و جواب است. یک وجهه‌ی دیگری هم که در زندگی امام جواد علیه‌السلام مشاهده می‌کنیم، جلساتی است که شیعیان سؤالات خود را از آن حضرت می‌پرسیدند.

بُرد رسانه‌ای مناظره‌ها و جواب‌های آن حضرت نیز بیشتر بود. به خاطر این‌که یک طرف مناظره یک کودک هشت تا ده ساله بود. یعنی مردم این مناظره را گزارش می‌کردند. حتی نقل است که یحیی بن اکثم (یک پیرمرد شصت‌، هفتاد ساله) خدمت امام جواد علیه‌السلام آمد و نشست و مبهوت شد و رفت. بنابراین گزارش‌های این مناظره‌ها باابهت‌تر جلوه می‌کرد.

امام جواد علیه‌السلام از منظری یک وضعیت ویژه نیز داشتند که ایشان را از دیگر ائمه علیهم‌السلام متمایز می‌کند. این‌که مباحثات بین مذهبی مطرح در دوره‌ی امام رضا علیه‌السلام یک‌دفعه به ایشان منتقل شد. در حالی که مثلاً در دوره‌ی امام باقر علیه‌السلام مناظرات بین‌ مذهبی چندان پررنگ نبود. نکته‌ی دیگر این‌که سن کم امام جواد علیه‌السلام و این تجربه‌ی جدید که امام یک علم لدنّی و الهی دارد و این علم تفضلی از جانب حضرت باری ‌تعالی است، خیلی عجیب جلوه می‌کرد. البته این امر برای شیعیان معلوم بود، ولی در بین دیگران جلوه‌ی خاصی داشت.


این چند روز خیلی خسته بودم. واقعاً یه وقتهایی آدم کم میاره برای روو پا ایستادن و مقاومت کردن. به جانی خودم خرما اینجاها خیلی کاربرد داره. خرمای خشک و چند قُلُپ آب.

امان اِز دستی استادی سخت گیر آ با انرژی. تازه استادی رئیسمونم که ...

به جانی خودم دیگه فسفر توو مخم آ گُلبولی خون توو این رگ و ریشه های بدنم نموندِس. دِ آخه اینا(این رئیس های بزرگ) فکر میکنن ما از صبحی کله سحر تا غروبی آفتاب ممکنِس چِقَده انرژی ذخیره شده داشته باشیم؟ به خدا آقای دکتر توو این مخی من کیکی زرد نیست، ما به این چیزا که توو مخِمونس میگیم فسفر.

ف س ف ر.

ولی ظاهراً توو مخی این دکتر-مهندسایی اینجا کیکی زرد کار گذاشتن، اینها اصلاً خستگی توو سیستمشون تعریف نشدس، اینها اصلاً نمی توانم توو فرهنگشون معنا نداره! وای اینها اصلاً نمی دانم ، نمی فهمم، نمی شود، .... براشون معنا نداره.

به خدا دیگه کفی پاهام تاول زِدِس(اِز بسکی راه رفتم، از این پله های بلند رفتم بالا آ اومدم پایین).به خدا هلاک شدم توو این گرما(اِز بسکی توو این سالنها چرخیدم).خدایی فقط یکبار از ابتدا تا انتهای سالنها رو راه بری جهت بررسی نفسی برات نمی مونه.

به خدا جون ندارم دیگه....... بَسَمِس. این ظریف آ مریف که دیگه قرار شدس پا آمریکایی و کُلللی اروپایی رو واز کنن توو کلیه ی مراکزی باحال و نازنینمون ، تا هرجور عشقشون میکشه بررسی کنن. اینهمه این سالها جون کندیم و به هزار و یک روش نگذاشتیم چیزی رو از چنگمون دربیارن حالا این خدا خب کرده ها نیشستن پا میزی مثلاً گفتگو و به هزارو چند دلیلِ نسبتاً فنی-مهندسی یه جاهایی کوتاه اومدن آ هِی شربت سکنجبین خوردن.

خدا را شُکر ، وقتی اداری تموم شدس آ ماهم نگاه آخر رو انداختیم به اینهمه سانتریفیوژ آ آبشار و زنجیره ی زیبا و تابلو برق آ .... شاید دیگه نبینمتون. چشمم که دوباره افتاد به دوربین فقط سرم رو بردم بالاوا  یه نفسی کشیدم آ از عمقِ جان فقط یه دعا کردم:

 

تصویر مذهبی / اللهم عجل لولیک الفرج / نیمه شعبان

دینمان شیعه و از ترس جدائیم همه...
خونمان نذر حسین است فدائیم همه...
عجمی هستم و "لج باز" بداند داعش...
اربعین از لجشان کرببلائیم همه...