سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

 

حسینِ من بیا.

حسینِ من بیا. و این دل شکسته را بخر.
حسینِ من بیا. مسافر جامانده را با خود ببر.

 

ظهر عاشورای تو, تشنه ی بوسیدنت, از کنار خیمه ها, در میان تشنگی,
رفتی و جا...........ماندم.

طاقتم را تاب کرد, پای پر آبله ام, مثل مادر شده ام , بعدِ تو نماز را من نشسته خوانده ام.

حسینِ من بیا. و این دل شکسته را بخر.
حسینِ من بیا. مسافر جامانده را با خود ببر.

 

عُقده ام وا شده است, دیده دریا شده است, سینه غوغا شده است, مثل رویا شده است,

نذر تو شد............ جانم.

این تویی کنارِ من, ای گلِ بهار من, سر بریده یارِ من,
تا به آخرین نفس پیش تو می........... مانم.

حسینِ من بیا. و این دل شکسته را بخر.
حسینِ من بیا. مسافر جامانده را با خود ببر.

 

حسینِ من.....  تو رفتی و شکسته شد حریمِ تو,حسینِ من..... آواره ی خرابه شد یتیمِ تو,

حسینِ من......مرگِ من بود دمی که از تو جدایم کردند. در همان گوشه ی گودال فدایم کردند,

دوستانم که نبودند بگریند به من, دشمنانم همگی گریه برایم کردند, من که خود راهنمای همه عالم بودنم, سرِ خونین تو را راهنمایم کردند.....

حسینِ من بیا. و این دل شکسته را بخر.
حسینِ من بیا. مسافر جامانده را با خود ببر.

Freezing


صبح بعد از نماز , آماده شدم تا بتونم حدود یکی-دو ساعتی برم روضه امام حسین(ع). اگه زود راه بیوفتم میتونم کمی از مراسم عزاداری عزیز زهرا(س) بهره ببرم. راه افتادم و با آژانس رسوندم خودم رو پای منبر.

حاج آقا داشت از خصوصیات یاران امام حسین میگفت و اینکه یاران امام زمان(عج) باید صاحب درجات عالیه باشن , اینکه اگه ما میخواییم در صف یاران امام زمانمون باشیم باید در مسیر تکامل و در سطح مالک اشتر و سلمان فارسی و حبیب و .. باشیم. حواستون هست که خانم فاطمه زهرا(س) شب جمعه در محراب عبادت رفتند و تا صبح با خدا ...

مراقب باشیم خام و خواب نباشیم. باید هرکس هرجور می تونه کمک کنه به چرخ تربیت , چرخ علم, چرخ اخلاق... باید تند باشه. هرکس در رشته ی خودش. کاسب, کارمند, خانه دار, استاد, دانشجو ... همه در حال کسب فضل باشیم, درجا نزنیم.

هر روز برای یک شیعه ی علی روزِ نویی است. فضیلت طلبی, تعالی طلبیِ علمی و عملی.

 این روزهای کربلا


صدای صلوات فرستادن بچه ها که با عجل فرجهم همراه شده بود, توجه روحانیِ بالای منبر رو متوجه جمعیت بچه دبستانیایی کرد که با چندتا خانوم معلمهاشون اومده بودن روضه. حدود 20 یا 30 نفر از دانش آموزهای دبستان همین کوچه بغلی بودن که همگی چادر به سر اومده بودن تووی روضه ی امام حسین شرکت کنند. آقا هم سعی کرد ماجرای بچه های حاضر در صحنه ی کربلا رو آرووم و روون تعریف کنه. نوحه نبود فقط شرح واقعه بود. حضرت رقیه, علی اصغر, قاسم, امام محمدباقر, ... آخر سخنرانیش هم وقتی میخواست دست به دعا برداره, توجه همه رو به دلهای پاکی جلب کرد که امروز اومدن و مهمان مجلس ما شدن, مهمانهای خاصی که حضرت زهرا ما رو لایق پذیرایی کردن ازشون دونستن... بچه هایی که امروز.......

خورشید ، روی نی

ماه ، روی نی

ستاره ها ، تک تک روی نی

آسمان ، داشت دق می کرد از این مصیبت

و زمین ، طاقت سوختن نداشت...

چشم کبوتران ، خیس بود از این غم

و دلِ قاصدک ها مضطرب و پریشان

حال روزگار ، وخیم بود...

چادر خاکی عمه ، روی زمین کشیده می شد

دامنِ سوخته ی دخترکان ، آتش به دل عالم می زد

کبودی صورت ، از یک طرف و پاهای تاول زده ، از یک طرف

دل آب ، کباب بود از خشکی لب ها...

ای آب ! قطره قطره به رود فــرات گو :

لب های خشک اهل حرم را ندیده ای ؟


یک کاروان دل را به اسارت می بردند

غل و زنجیر بر گردنِ فرزند خورشید بود

عطش ، آتش به جانِ سوخته ی تشنگان می زد

کبودی صورت ها داشت رو به سیاهی می رفت

هیچ کودکی حق صدا زدن نام بابا را نداشت

حتی دخترک سه ساله...

آن طرف تر ، نامرد مردمی برای تماشای خارجی ها آمده بودند!

عده ای می خندیدند

عده ای کف می زدند

عده ای سنگ می انداختند

عده ای ناسزا می گفتند

آه ! آسمان تابِ این همه بی حرمتی را نداشت

دلِ زمین ، به تنگ آمده بود

و ملائک ، مثل مادران فرزند از دست داده ضجه می زدند

نامرد مردم ای خـدا نامرد مردم

بی درد مردم ای خدا بی مردم


دل صبور زینب به درد آمده بود از این همه رنج و بلا

اما به برادر ، قولِ صبر داده بود

صوت خوش برادر از روی نی ، دلش را آرام کرد

آنقدر آرام که در مجلس آن حرامی فرمود : ما رأیت الا جمیلا...

 


صبح بعداز نماز راه افتادم سمت خونه ی حج خانوم، هوا دیگه روشن شده بود که رسیدم.بازم وسطای زیارت رسیده بودم.داشت از ناله های دل زینب میگفت....

خوابِ راحت برا تو        گریه براتون برا من...

نیزه خوردن برا تو.        روو نی سراتون برا من..

علی اصغر برا تو..        اما ربابِ مضطر برا من....

لبِ خنجر برا تو....       بوسه به حنجر برا من.......

جنگ اینجا برا تو...       جنگهای کوفه برا من...

سنگِ اینجا برا تو....     سنگهای کوفه برا من...

زخم غارت برا تو...         زخم جسارت برا من...

پاره پیرهن برا تو...       رخت اسارت برامن....

اما داداش سهم من یه خورده بیشتر شده: رووی نیلی برا من....   طفل سه ساله برا تو...

خواب دیدم که پدرآمده است
غم و اندوه بسر آمده است

عمه جان مژده بده کز پدرم
حمد و لله خبر آمده است

چشم روشن شود از مقدم او
  عمه جان نور بصر آمده است

 چند روزی است ندیده است مرا
کز سر شوق به سر، آمده است

پدرم آمده و همره او
بر سر نیزه قمر آمده است

عمه می گفت پدر رفته سفر
امشب اما ز سفر آمده است

خاکی و خونی و خاکستری است
از چه این گونه پدر آمده است

بشکستست چرا دندانش
مگر از شهر خطر آمده است

آمده تا که مرا هم ببرد
عمه جان وقت سفر آمده است

 


روضه خونه ی حاج خانوم از اذان صبح شروع میشه.

نماز صبح به جماعت و دعا عهد و زیارت عاشورا و بعد آقای اول منبر میرن.

زیارت آل یاسین و نوحه و بعد آقای دوم منبر میرن.

آخر کار هم نوحه خوان آخری.

از همون اول کار هم حاج آقا عربزاده هم کتریهاشون روشن و چاییشون به راه. صبحانه رو هم از اول دعای آل یاسین پذیرایی میشه.

این برنامه تغریبا هرسال منظم هست.بامزگی امسالش سر این بود که من و بروبچ پای ثابت ظریفشورهای بعد از روضه بودیم. صفایی داشت, صفایی وصف ناپذیر , همه ته نگاهشون مشغول بودن, همه به یه نیتی دست به کار شده بودن. جاروو میکردن. دیگ میشستن. استکان میشستن. نون های باقی مونده رو مرتب میکردن. اشغالها رو جمع میکردن...  منم هرجا خالی بود دستبکار میشدم. گوشیم توو گوشم داشت نوحه رو میخوند:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است.
باز این چه نوحه کوچه عزا و چه ماتم است.

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین،
بی نفخ صور خاسته تا عرش عالم است.

این صبح تیره باز دمید از کجا، کز او
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است.

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب،
کاشوب در تمامی ذرات عالم است.

گر خوانم قیامتِ دنیا بعید نیست،
این رستخیز عام،نامش محرم است.

دربارگاه قدس که جای ملال نیست,
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است.

جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند,
گویا عزای اشرف اولاد ادم است.

خورشید آسمان و زمین, نور مشرقین,
پرورده ی کنار رسول خدا , حسین.

کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا,
در خاک و خون تپیده ی میدان کربلا.

گر چشم روزگار بر او زار میگریست,
خون می گذشت از سر ایوان کربلا.

نگرفت دستِ دهر گلابی, به غیرِ اشک,
زان گل که شد شکسته به بوستان کربلا.

از آب هم مضایقه کردند , کوفیان,
خوش داشتند حرمت میهمان کربلا........

 


جمعه ی قبل از محرم.

رفته بودیم خونه حاج خانوم کمکشون برای شست وشو , خورد کردن و آماده کردنِ سبزیهایی که دیروز و دیشب تا ساعت یک نصف شب خانمها نشسته بودن پاک کرده بودن.

یا حسین... http://www.emdadgar.com/gallery/data/media/22/--.jpg

گوشه ی حیات در حال خورد کردنِ مقدماتی سبزیها هستم. سبزیها رو با چاقو در اندازه های 10 الی 5 سانتی خورد میکنم. با چاقو. چاقویی که کُند و زبون نفهمه. اونطرفتر, آباجیِ باهنرم همراه یکی از حاج خانومهای کدبانو که دستگاه سبزی خوردکن خودشون رو آوردن مشغول هستن.

دیروز همینجا با دوتا خانومهای دیگه سبزیها رو طِی سه مرحله شستیم.
مرحله ی اول: تَهِ ظرف آب گِل کامل نشسته بود.
مرحله ی دوم: آب گِلِ معمولی و شفاف داشتیم و
مرحله ی سوم: دیگه سبزیها تمیز شدن انشالله...

سبزیهایی که در ساعات اول پاک شدند , تمیز و معمولی هستن , ولی اون بخش از سبزیهایی که در ساعات آخر شب توسط بانوانی دلسوزی که تا آخرِ, پای کار ایستادن پاک شدن, به علت کمبود وقت در عملیاتِ پاکسازی, این سبزیها کمی پروتئین دارن.

اولین مرحله ی آب گیری و خشکاندن سبزیها داخل سماقپالون  رخ میدهد.
مرحله ی دوم آب گیری روی ملحفه های سفید انجام میگیرد.  که همزمان با آن مرحله ی اولِ سبزی خوردکنی هم صورت میپذیرد.

سبزیها در مرحله ی اول در ابعاد 10 الی 5 سانتی(اندازه کفی دستی خوددون) خورد شده , سپس توسط دستگاه .

صدای موبایلم رو زیاد کردم. گوشه ی حیات در حال خورد کردنِ مقدماتی سبزیها هستم. سبزیها رو با چاقو در اندازه های 10 الی 5 سانتی خورد میکنم. با چاقو. چاقویی که کُند و زبون نفهمه...

باز این چه شورش است که در خلق عالم است.
باز این چه نوحه کوچه عزا و چه ماتم است.

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین،
بی نفخ صور خاسته تا عرش عالم است.

این صبح تیره باز دمید از کجا، کز او
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است.

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب،
کاشوب در تمامی ذرات عالم است.

گر خوانم قیامتِ دنیا بعید نیست،
این رستخیز عام،نامش محرم است...


 


صبحِ روز سیزدهم محرم. قبل از اذان صبح از خواب بیدار شدم, ولی حس بلند شدن انگار نبود.... نیم ساعتی از اذان صبح گذشته بود که برای نماز صبح ازجا بلند شدم. نمی دونم چرا ، ولی یه آشوب و اضطرابی توو دلم بود. بعد از نماز صبح, دیدم نمیتونم این آشوبی درونیما تحملش کنم. بلند شدم آ آماده رفتن شدم. راننده ی آژانس از شتابی که توو سوار شدن داشتم فکر کرد برای رفتن به محل کارم عجله دارم، به سه سوت پا روو گاز گذاشت و پرسید بریم شرکت خانم؟!

گفتم نه حاج آقا همین جا توو خیابونی شیج بهایی میخوام برم. پرسید جاتون عوض شده؟؟ گفتم نه دارم میرم روضه خونه حاج خانوم. تازه 2زاریش افتاده بود. با تامل پرسید شرکت تشریف نمیبرین؟ عرض کردم نه.

خونه ی حاچ خانوم که رسیدم آسمون تازه داشت روشن میشد. کفشهام رو همونجا دم درب ورودی_طبقه های پایین جاکفشی گذاشتم آ روو کردم که بیام داخلِ خیمه اباعبدالله. نمی دونم َازبس که اون آشوبِ توو دلم اذیت میکرد, با یه دقت خاصی با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم وارد شدم. 

هرچند حاج خانوم گفته بودن بگین : صل الله علیک یا اباعبدالله.

حاج آقا بالای منبر بود و منم همون نزدیکای منبر نشستم. امروز به حدیث کسا خوندنشونم رسیدم.

امروز روز آخر این مجلس عزاداری آقا اباعبدالله الحسین(ع) بود. امروز با کمال سرافکندی اومده بودم بشینم توو خیمه عزاداری آ کارهای این چندوقتما یوخده سبک-سنگین کنم ببینم میتونم این جلسه آخری دم رفتن برم محضر خانم فاطمه زهرا(س) و عرض حاجتی کنم؟ یا محضر آقا ابالفضل حرفی از دست... بزنم یا محضر آقا امیرالمومنین(ع)....

   آخه میدونی امسال چه کارها کردیم ؟  ::

 * صل الله علیک یا اباعبدالله                    **یاحسین                        *** بفرمایید روضه

.

 

.

1: سبزیهای سفره...                   2: از اذان صبح

3: طفل سه ساله                       4: بچه های حاضر در صحنه

5: در صف یاران امام باشیم؟           6: حسین من

7: در انتظار فرج                          8: گرهی نیست

9:.....


خداحافظی که میکردم , هر کدام درسهایی داشت که خیلی برام ارزشمند بودن. ارزشمند.

بابا صبح فرمودن امروز حاج آقا دعوت کردن برای روضه مادرشون فاطمه زهرا(س)... امروز ظاهراً روز آخر روضه بود.

نزدیکای ظهر بود رسیدیم. همون دم درب منزلشون . توی کوچه. روو زمین نشستم. آخه اگه می خواستم برم توو, باید خیلی وقتما از دست میدادم تا یه جایی برای نشستن پیدا کنم. من همینجووریشم دیر رسیده بودم. روحانی بزرگواری که مشغول سخنرانی بودن نکته های بروز و مشکلات فکری خانواده ها رو مطرح می کردن...

The first day of Muharram

گذشت و جلسه روضه ختم شد. یعنی دعای ختم جلسه رو هم خوندن....

راستش خیلی وا رفتم که قسمتی من از این روضه چقدر کم بودس......

بابا فرمودن نه بمونین. حاج آقا خودشون هم منبر میرن.هنوز حدیث کسا رو نخوندن. یوخده دلم قوت گرفت. رفتیم توو.نماز جماعت اقامه شد و حاج آقا رفتن بالای منبر و کلام رو شروع کردن. من زیر درخت توت نشسته بودم. 120 بار امن یجیب المضطر اذا دعاه و ...  ..از مضطرها گفتن( از مضطری که میان کوچه مادرش رو زدن- از مضطری که کودک شیش ماهش رو روو دست پدرش زدن- مضطری که با چوب رووی لبهای پدرش میزدن...).....

حج آقا اون روز خیلی چیزا بهم یاد دادن, گوشزد کردن, تذکر دادن, یادآوریم کردن,....... آ دستی آخرم آرووم بشم گفتن بچه حواست جمع باشه شرمنده خانوم فاطمه زهرا(س) نشیاااااا. حواسد جمع باشه. به هرحال بعدی صدوبیست سال تشریف بردی اون دنیا رووودبشه دست به دامان خانوم بشی. دست به دامان فرزندانشون بشی.......... حواسد جمع باشه برا کی کار میکنی.خدای ناکرده جلو هرکس آ ناکسی خَم نشده باشی.