سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

من دلم می خواهد که تو با من باشی.

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد

                               سارا به سین سفره مان ایمان ندارد

بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم

                                  یا سیل می بارد و یا باران ندارد

بابا انارو سیب و نان را می نویسد

                                  حتی برای خواندنش دندان ندارد

انگار بابا همکلاس اولی هاست

                                  هی می نویسد این ندارد آن ندارد

بنویس کی آن مرد در باران میاید

                                    این انتظار خیسمان پایان ندارد

ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط

                                  بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد


 غلامعلی شکوهیان

 .

این دسته گل تقدیم به همه بروبچ متولد اردیبهشت. اردیبهشتیا با نشاط و شاداب میمونند همیشه.


کلاسی دوم دبستان بودم. دوستام رو کلی شارژ کرده بودم که بیاییم با هم برای روز 12 بهمن یک گروه سرود تشکیل بدیم و بریم بالای صف سرود اجرا کنیم. توی خونه مامانم سرود:
( آمریکا ننگ به نیرنگ تو ........خون جوانان ما میچکد از چنگ تو) رو باهام کار کرد.
چند روز با دوستام کار کردم ...
بهشون گفته بودم کافیه شما فقط همین بیت رو از حفظ کنید . بقیش رو خودم می خونم . آخه من تک خون گروه سرودم . روز 12 بهمن رسید و ما رفتیم بالای صف مرتب و منظم ایستادیم . من وسط جمعیت بودم . صفهای گروه سرود رو روی پله ها تشکیل داده بودیم. من میکروفن دستم بود و تک خونی رو شروع کردم . به جای مخصوص خوندن بیت که میرسیدیم من با آرنجم می زدم به بغل دستیم و بچه ها رو متوجه میکردم که باید اون دوتا بیت رو با من بخونن. سرود رو مامانم روو کاغذ نوشته بود تا از رووش بوخونم. یه وخت دیدم بچه ها خیلی بهمون میخندن.
اولش عصبانی شده بودم از دست دوستام که درست نیمی دونسن کوجای سرود رو باید با من تکرار کنن. ولی به اشاره بقیه فهمیدم ...
فهمیدم به به همش تقصیری مامانمس.


 

مامان نازنینم برداشته بودن، سرود رو پشتی برگه های آگهی تبلیغات یکی از اقوام که برای مجلس کاندید شده بود... نوشته بودن. برای همین . اونطرفی برگه که داشتم میخوندم عکسهای مختلف با ژستهای مختلف آن بزرگوار بودس دستم...........


 

چشم چشم 2 تا چشم. خمار و نافذ و مست.
مو مو یه خرمن. قشنگ و مشکی . یکدست.
خال خال. 2 گونه. گونه ی استخونی.
لب لب2 تا لب. همینجوری می خنده.
قربون برم .ماشاااااااااااااالله. بابام چقدر قشنگه
دندوناشو ببینین. عینهو مرواریده.
بابا به این خوشگلی .هیجا کسی ندیده.
دست دست. 2 تا دست. چه مشکلا که حل کرد...............
پا پا 2 تا پا . خسته ولی پر توان.................

دلتنگم. دلتنگ. آره منم چشمام بارونیس. بارونی. آخه میدونی.......نه نمیدونی. بزار نگم. بزار تو هم ندونی. آخه اینجوری راحت تر چشمام از زیر این بار اشکا شونه خالی میکنه

دل تنگم. با تمومی دلتنگیام. میام میشینم روبرو مانیتور آ با پا میزنم سیستما روشنش میکنم. سی دی تو سیستم هست . بازش میکنم. مالی دوکوهه س آره .یارانِ دوکوهه.......... آی دمش گرم. کجایی ابوالفضل سپهری. کوجای؟ انگار تو از همه بیشتر میفهمی چیچی می خوام بگم. چی چی اون کنجی دلمس...... آره ....بزار نگم. فقط همینقدر بگم که ............

چشم چشم دوتا چشم . شب تا سحر بیدارِ.
قربون چشماش برم. همون چشمای مستش.......
چشم . خال دو گونه . بارونیِ بارونی.
لب لب 2 تا لب. خشکِ. ترک خورده بود .........
هزار هزار چشم مست. هزار هزار تا گونه.
 هزار هزار هزاران نگاه عاشقونه.
هزار هزاران پدر. هزار هزار تا مادر. هزار هزار تا فرزند. هزار هزار تا همسر .
هزار هزاران رفیق. هزار هزار برادر. هزار هزار محبت. هزار هزار تا خواهر.
هزار هزار رفاقت. هزار هزار معرفت.هزار هزار تا عاشق. .......
هزار گل سرسبد. هزار هزار قد بلند.هزار هزار هزاران. هزارا هزار شور و شوق. لبان پر ز لبخند .
هزار هزار بسیجی. هزار هزار پرنده. هزار هزار پهلون. رفتن که ما بمونیم. رفتن که دین بمونه.

 

نه .نه نمیهمی. برا همین حرفما اینجاوم نزدم. نه .نمی فهمی. نمیخوام حرفی سیاسی بزنم. نه .. نمی فهمی. میخوام سرم رو بالا ببرم آ فقط به خودش بگم که چقدر احساسی پوچی میکنم. احساسی اینکه هیچی نیستم. ......خدایا چرا نمیتونم اون زمانی که باید. اونجایی که باید. از اون چیزایی که باید .از اونهایی که باید دفاع کنم. چرا اون وقتی که باید سکوت کنم .زبونم بیخودی ور میزنه آ اون وقت که باید لالمونی گرفتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هی خدا......... 


به سلام . حالی شوما ؟ خبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چیطورین؟قلب

وای جادون خالی . تازه چند ساعتس از راه رسیدم. خیلی جادون خالی . آقا من هرجا پا میزاشتم یادی بهپژوه آ بروبچاش آ تابلو برقاش آ الباقی کاراش می یوفتادم. هر وقت سلام میدادم یادی التماس دعایی قلمزن میوفتادم. هر وقت دو تا از این زائرایی نازک نارنجی حواسما پرت میکردن یادی دوتا رئیسی بزرگ (صبورینیا آ عشوریان) میوفتادم ، هر وقت لحجه اصفانی به گوشم میرسید یادی مستشقی آ هر وقت کسی جلوم در حالی اس-ام-اس دادن بود یادی خانم ضمیری میوفتادم که هنوز نه یه زنگ بشش زدم نه یه اس-ام-اس، هر وقت یه شیرازی با لحجه با امام رضا بلند بلند حرف می زد یادی ایزدی آ سعیدی . هر وقت چشمم میوفتاد به همسفریای قرآن به دستم جا خلیفه سلطان رو خالی می دیدم............ هر وقت خدامی دمی دربی رواقا را میدیدم یادی آقایی صبوری میوفتادم. هر وقت دربونی دری صحنی جامع رضویا میدیدم این آقای بهرامی جلوم ظاهر میشد. هر وقت اسمی روز آ ساعتی برگشت میشد. یادی برگه مرخصی آ بزرگانی مالی آ رئیسی بزرگ مهندس ستاری میوفتادم آ تنم از تعدادی ساعاتی کسری کار یوخده یخ میکرد. خلاصه همه از دم جلو چشمام بودن.

اما جادون خالی. وارد میشدم. یه سلام از جانبی بروبچا شرکت آ تک تکی اونایی که التماسی دعا داده بودن آ الباقی آدما که جلو چشمم ظاهر میشدن میدادم آ وارد میشدم.

عشق و حال بود همش تا از حرم بیام بیرون. به محضی اومدن بیرون از حرم به نیتی همگیدون دو-سه تا بستنی میخوردم تا برسم به هتل. اولیا از فروشگاهی رضوی جلو خودی حرم . تو راه میخوردمش تا برسم به سوپری بعدی . یه قیفی میسدم آ شروع میکردم به قورت دادن تا برسم به ? راه آ سوپری بعدی. این دفعه یه آبمیوه لیتریم میخریدم تا به بروبچا بدم تا بندگانی خدام یوخده جیگراشون حال بیاد.

 جادون خالی عشق و حالی بود. بچه داری. خانم معلم شدنی چندتا بچه اصفانی. بامزه بود تجربه جدیدی بود. امام رضا قربونش برم ایندفعه یه جوری متفاوتی مهمونم کرده بود.

توو دعاوام خیلی چیزا خواستم. غیر از دعاهای سفارشی. نکته ها برای بهپژوه خواستم از آقا. اینکه یاریمون کنه قدمهامون رو بلندتر، مقتدرانه تر و مستکم تر برداریم. یه جوری هدف رو نشانه بریم که راه مستقیمترین باشد برای دستیابی.

آمین

 

 

 

نظر

نویسنده وبلاگ "بیننده"در آخرین مطلب وبلاگ اش نوشت:

بیانات تاریخی رهبر معظم انقلاب در نماز جمعه بیست و نهم خرداد علاوه بر اینکه به حکم ولی فقیه و نایب امام زمان (عج) ایشان فصل الخطاب همه شخصیتها و جریانات سیاسی کشور بود وی‍ژگی دیگری هم داشت و آن تلاش مهربانانه و برگرفته از رافت اسلامی معظم له برای جلوگیری از خروج نیروهای سابق انقلاب از خط نظام اسلامی و به عبارتی جلوگیری از تباه شدن این نیروها در تلاطم فتنه های رنگارنگ این روزهاست.

فرصتی که نویسنده این سطور با دیدن موضعگیری آقای موسوی در قالب بیانه شماره پنج اش احساس می کند برای او از دست می رود.

از آنجا که آقای موسوی این بیانیه را خطاب به "مردم شریف و هوشمند ایران" منتشر کرده است و من هم یکی از مخاطبان این بیانیه محسوب می شوم (البته اگر منظور وی از مردم همچون دوره تبلیغات ریاست جمهوری هواداران اقلیت و البته محترمش نباشد) لازم دیدم نکاتی چند را به وی یادآور شوم:

- آقای موسوی ! بیانیه ات را با آیه ای از قرآن با این مضمون که خداوند از شما می خواهد که امانات را به اهلش برگردانید شروع کرده ای . تو را چه شده که اینچنین در خود شیفتگی مفرط فرو رفته ای و خود را لایق امانتی می دانی که کمترین شایستگی را برای کسب آن نداری؟

- در ابتدای بیانیه ات این روزها و شبها را نقطه عطفی در تاریخ ملت دانسته ای که البته اگر دنبال یک فراز درست در این بیانیه بگردیم چیزی جز همین جمله نیست اما از این جهت که ملت ایران این روزها شاهد برافتادن نقابهای نفاق و تزویر از چهره دشمنان داخلی و خارجی نظام است. دشمنانی که از پس سالها فرصتی یافته اند تا کینه های بدر و خندق را بیرون بریزند و خودی نشان بدهند.

- در جایی از این بیانیه در ژستی کاملا متواضعانه ! خود را خمینی دیگری فرض کرده ای که آمده تا حیات طیبه را برای جامعه به ارمغان بیاورد!! و در فرازهای دیگر وقیحانه و با زبان کنایه به گرانبهاترین یادگار امام راحل (که مردم را برای آسیب ندیدین مملکت به پشتیبانی از آن فرا خوانده بودند) تعرض کرده ای که این قلم از بازگو کردن این وقاحتها شرم دارد و معذور است.

- شگفت آور است که همچنان بر طبل قانونگرایی می کوبی درحالیکه امروز اگر دنبال قانون شکنترین فرد کشور بگردیم بی تردید انگشت اشاره مردم تو را نشانه خواهد رفت که امنیت مادی و معنوی یک ملت را به ثمن بخس در بازار مکاره آشوبگران داخلی و اربابان خارجی شان به حراج گذاشته ای .

ظاهرا برای مردمی که در ابتدای بیانیه ات آنها را "هوشمند" خطاب کرده ای مختصر عقل و منطقی قائل نیستی.

- آقای موسوی گفتنیها بسیار است و مجال اندک. به تو توصیه می کنم که از فرصت جاذبه و رافت نظام اسلامی استفاده کن و قبل از آنکه مقهور دافعه ملت شوی با تجدید نظر در مواضع و اطرافیانت خود را از پرداختن هزینه سنگین این خطای بزرگ رها ساز. هر چند که اگر گوش شنوایی در میان بود باید ندای روحانی ولی امر مسلمین را می شنید.

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
                                        آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.


نظر

امروز یوخده دیر رسیدم محلی کار. همکاران گرامی به محض دیدنی بنده . فرمودند. خانم پاک روان ما فکر کردیم توو درگیریای دیشب گرفتنددون یا خدای نکرده یه بلایی سردون اوردن!!!!!!!!!!!!!
گفتم : دیشب؟ منا؟ برا چی چی ؟؟؟؟؟
فرمودند : توو همین شلوغ پلوغیا
گفتم: واااااااااا  به من چه . دیشب که همه جا آروم بود. این شلوغ پلوغیا مالی آنتهای اونوریس آ تهرونیای اون وری.

دیدم همه ساکت شدند. منم که خودما زده بودم به اون را..........

مشغولی کاری خودم شدم. وسطی کارام یه سر زدم به رفیقم توی اتاقی کناری .......... یوخده از اوضای شلم شوروایی شهر ( میدونی انقلاب آ درواز شیراز آ خیابونی آذر آ ...) گفت. آ گفت که طرف داری فلانی امروز با لباس سیاه اومدند بیرون.
گفتم : واااااا امروزم می خوان شهر راااا بزارند روو سرشون؟

رفتم دیدم توو سررسیدم زدس. سه شنبه 26 خرداد .مصادفس با سالروزی رحلت آیت الله فاضل لنکرانی. رفتم به رفیقم گفتم . بیبین بابا اینا به مناسبتی رحلت آیت الله سیاه پوشیدند. ماوم باید همینکارا میکردیم . خب حالا اینا غیرتشون بیشتر بودس. هیشطوری نیس. خدا اجرشون بدد.

البته . عملها به نیتشون سنجیده میشند. حواسدا جمع کنیااااااااااااااا

یه 5- 6 تا از همکارانی گرامی سیاه پوش بودن.

راسی تا یادم نرفدس از کراماتا سید کاندیداها بگم. :

یکی از همکارانی محترم آ دو - سه آتیشه . ظاهرا نماینده ی ستادی انتخاباتی سید کاندیداها بوتوو یکی از حوزه های رای بیگیری. ما دیدیم شنبه خبرش اومد که فلانی چلاق آ ملاغ اومدس سری کار بعدش رئیس که ریخت آ قیافشا میبیند بشش مرخصی میدد.
حالا بشنووو
از بروبچا پرسیدیم. گفتند میگد تصادف کردس. ولی بروبچ توو پچ پچاشون میگفتند نه بابا حتما رفدس توو شلوغیا زدندش....
خلاصه فرداش دیدیم پا توو گچ آ با عصا..... دست تو گچ آ آویزونی گردن........ به بعداز ظهر نکشیده بود که دیدیم وقتی میشیند پا سیستم . آ میبیند گچی دسش مزاحمش. دستشا از باندی آویزون در میارد آ گچم حل می دد بالا بازوش تا بتوند راحت کارشا انجام بدد. چشامون یوخده گرد شد. گفتیم الله اکبر......
فرداش گچی دستش نبود آ دستش شفای کامل گرفته بود. فقط پاش میلنگید آ با عصا بود. دیروز بعداز ظهر دیدیم تند اومد سرکی کشید توی اتاق ما آ رفیقی همبازیشا صدا زد که هنوز کار داری؟؟ پاشو بریم . کارداریما......( بامزس همون ساعتا بود که میدونی انقلاب شلوغ پلوغ شده بودسسسسسسسسسسسسس) اینجا دیگه به کراماتی سید کاندیداها ایمان اوردم آ با خودم گفتم . بیبین چیطور قدر نشناختم. اگه منم برا این سید کاندیداها کار میکردم حتتتتتتتتتتتتتتتتتتما وضعم بهتر از این بود.

الله اکبر

 


این چندمین نامه است بابا، مینویسم!؟
هرچند یادت نیست اما می نویسم
دیروز هم برگشت خورده نامه هایم
من با امید این نامه ها را می نویسم
امروز با سارا کمی دعوایمان شد
از قهرها، از آشتی ها می نویسم
خانم معلم، نمره ی عالی به من داد
او گفت: من با عشق انشا می نویسم
مادر برایم قصه ای از کربلا گفت
در نامه ام عین همان را می نویسم
او از تحمل گفت از یاسی سه ساله
از تشنگی، از صبر، دریا می نویسم
از دختری کوچک که نامش هم رقیه است
از بی وفایی های دنیا می نویسم
بابا! دلم ابری است میل گریه دارد
دلتنگی ام را از همین جا می نویسم
این نامه را هم پست خواهم کرد امروز
اما برایت باز فردا می نویسم

 


نظر

اتل متل یه بابا

یه بابای فداکار

.....
حرفی برای گفتن ندارم .

فقط التماس دعای بسیار برای یک پدر مهربان .

التماس دعای بسیار برای پدر عزیز و بزرگواری که ضربان قلبش کندتر از هر روز میزنه ...........

التماس دعا


نظر

کلاسی دوم دبستان بودم. دوستام رو کلی شارژ کرده بودم که بیاییم با هم برای روز 12 بهمن یک گروه سرود تشکیل بدیم و بریم بالای صف سرود اجرا کنیم. توی خونه مامانم سرود:
( آمریکا ننگ به نیرنگ تو ........خون جوانان ما میچکد از چنگ تو) رو باهام کار کرد.
چند روز با دوستام کار کردم ...
بهشون گفته بودم کافیه شما فقط همین بیت رو از حفظ کنید . بقیش رو خودم می خونم . آخه من تک خون گروه سرودم . روز 12 بهمن رسید و ما رفتیم بالای صف مرتب و منظم ایستادیم . من وسط جمعیت بودم . صفهای گروه سرود رو روی پله ها تشکیل داده بودیم. من میکروفن دستم بود و تک خونی رو شروع کردم . به جای مخصوص خوندن بیت که میرسیدیم من با آرنجم می زدم به بغل دستیم و بچه ها رو متوجه میکردم که باید اون دوتا بیت رو با من بخونن. سرود رو مامانم روو کاغذ نوشته بود تا از رووش بوخونم. یه وخت دیدم بچه ها خیلی بهمون میخندن.
اولش عصبانی شده بودم از دست دوستام که درست نیمی دونسن کوجای سرود رو باید با من تکرار کنن.
ولی به اشاره بقیه فهمیدم ...
فهمیدم به به همش تقصیری مامانمس.

مامان نازنینم برداشته بودن، سرود رو پشتی برگه های آگهی تبلیغات یکی از اقوام که برای مجلس کاندید شده بود... نوشته بودن. برای همین . اونطرفی برگه که داشتم میخوندم عکسهای مختلف با ژستهای مختلف آن بزرگوار بودس دستم...........

من هم به نوبه ی خودم از دوستان عزیزم  شکارچی .  فاطمه سادات .  دعوت به شرکت در این حرکت وبلاگی می کنم .

 

22 بهمن گرامی