این بسیجی از ره دور آمده
همسفر با فرقه ی نور آمده
میگشتم........ میگشتم و چشم به گوشه گوشه ی پادگانه دوکوهه ای که حالا پر از بروبچه های کاروانهای راهیان نور شده بود می دوختم..... چشمم به عکس حاج احمد متوسلیان افتاد :
دیده را با خاطراتت نم کنم
خاک پاکت سرمه ی چشمم کنم
یادم افتاده بود به تک تک سرداران و فرماندهان شهیدی که سالهای دفاع مقدس رو اینجاها زندگی میکردن....
آه سرداران چه غوغا میکنید
عشق را نادیده امضاء میکنید؟
بی شما دریا سرابی بیش نیست
دیده را هستی نقابی بیش نیست
وای بر من ، وای بر من دیده را آهم گرفت
حاج احمد سدِ راهم را گفت
این همان فرمانده ی هوشیار ماست
هست جاویدالاثر . سردار ماست
حاج احمد: ما هنوز آماده ایم
دست در دستِ شهادت داده ایم
از هوایِ حس و دلتنگی بگو
در کدامین جبهه میجنگی بگو
ما مگر فرمانبر تو نیستیم؟َ
بی حضور تو کسی را کیستیم؟؟
روی بوومِ دل ، عزارت میکشیم
تا ابد ما انتظارت میکشیم
دست خط ...
امسال: دوکوهه قطعه ای از بهشت
1- بسم الله النور 2- مسئولین اردوو کلاً عوض شدن
3- جدا شدن از بلاگیها 4- سلام بر دوکوهه
5- جان من چیزی بگو... 6- جلسه اول آموزش
7-حاج همت التماس دعا 8- از تفحص می گفتند...
9-از غیرت متوسلیان می گفتن 10 - به گمانت که عشق من جنگ است؟
11-دلما از اونجا نکندم. گذاشتم 12- در کدامین جبهه می جنگی بگو
13-دامن زهرا و دست عاشقان 14-یک روز قبل از عید
15-یکی پیدا بشه جواب ما رو بِده 16-قرعه فال به نام من بیچاره فتاد
17-وسطی جشن آ یاد زهرا(س) 18-روبروی لوله ی تانک
19-عیدتون مبارک 20-یوخده یوخده بار سفر...
بروبچای مسافر در اردووی بلاگ تا پلاک 4:
دست خط... بیابانگرد حیرتکدهی عقل بی قرار مرصاد خطخطی نگاه هشتم رمز دشمن شناسی شهری در آسمان فرجی دیگر سلطان نکتهها گفتنیها صفحه هفدهم سوخته دل سفری سراج راحیل مختش عشق عرفان دفتر مشق یک منتظر سیب خشبو عروج آتش عشق عهد جانان سحر نیمچه وبلاگ حامد روزانههای مظاهر جهل فیلسوفانه دودینگ هاوس ولایت نور بچه خرخاکی کوچکانه جانم فدای رهبر دنیای راه راه دنیای جوانی بچههای قلم مرغ ملکوت امتدادیها استراتژی ها و عاشقانه ها